چشم به راه توام ای باد فلک تا برسی
و بار دگر شعله کشد عشقِ درونم
چون باد گذر کردی و رفتی و ندانم
مسحور کدام شعله رقصانی و دربند چه دامی؟
با خاکستری از یاد، سپری میشود ایام
میسوزاندم چون آه، از اعماق وجودم
من ماندم و تاریکی و این ساحل آرام
در هجمه خالی و سکوت و ته فرجام
حالا که نماند از عشق، جز خاکستر و آهی
ای باد بیا و ببرش، بیش نسوزان
و بار دگر شعله کشد عشقِ درونم
چون باد گذر کردی و رفتی و ندانم
مسحور کدام شعله رقصانی و دربند چه دامی؟
با خاکستری از یاد، سپری میشود ایام
میسوزاندم چون آه، از اعماق وجودم
من ماندم و تاریکی و این ساحل آرام
در هجمه خالی و سکوت و ته فرجام
حالا که نماند از عشق، جز خاکستر و آهی
ای باد بیا و ببرش، بیش نسوزان