میخوانم تو را


میخوانم تو را

پاییزسرد مزاج شبهای تیره تنهایی شبهای به بلندای یلدا من تو را میخوانم از فرسنگها رنج درد از پشت سالهای غمناک از کوهی پر ازسرشکستگی ها از تنی بیمار از جانی افسرده به تو مشکوکم به قلب توشاعر:یحیی بهرامی باباحیدری

پاییزسرد مزاج
شبهای تیره تنهایی
شبهای به بلندای یلدا
من تو را میخوانم
از فرسنگها رنج درد
از پشت سالهای غمناک
از کوهی پر ازسرشکستگی ها
از تنی بیمار
از جانی افسرده
به تو مشکوکم
به قلب تو
که مگر از قلب سنگی تو
سنگی سخت تر هست
به لبخندت قسم
روزی آرزوی مرگ میکنی
از محکمی آغوشم
من تو را میخوانم
به هزار راه رفته قسم
که تو نبودی هیچ کجا
من تو را در قلبم پیدا میکنم هر دم
در جانم که پر از احساس توست
یاران چه خواهند چه نخواهند
روزی گذر میکنند از آغوش ما
و همیشه در سلول بازداشتگاه
آغوش من اسیر خواهند شد
روزگار روزی باید طلب خود را پس دهد
رسم روزگار را میدانم که چششمم به درست
بیدار شو آبادی را روزی آباد خواهم کرد
میدانم روزی روزگاری روزهای روشن خواهند آمد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ببینید | هدیه عجیب مهسا طهماسبی برای حامد آهنگی؛ چسب بزن بشین!