بهارشکنی| جستاری در باب ریاضیات تئاتر
نمایش «بهارشکنی» اثری مهندسیشده است که در آن میتوان رابطه تئاتر و ریاضی درک کرد، جایی که اصول ساده ریاضی، اثر را به یک نمایش تمیز بدل میکند.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
جهان ریاضیات به قدری وسیع است که میتوان ردپای تمام علومهای مشهور به انسانی را نیز در ریاضیات یافت. علمی که بسیاری علم مادر مینامند، زبان خود را دارد و جهانش را براساس نشانگانی تولید میکند که طبیعت به او ارزانی کرده است. ریاضیات معمای شیرینی است که زندگی بشر را پیش میبرد. هم در ساحت تز ظاهر میشود و هم در ساحت آنتیتز. این قدرت را به او میدهد که از دریچهاش به هر چیزی بتوان نگاه کرد. تئاتر نیز از این مسأله مستثنی نیست. تئاتر هم درگیر ریاضیات است و ریاضیات میتواند به آن نگاهی جدی داشته باشد. هر چند در ایران چندان تمایلی به نگرشهای علمی نسبت به تئاتر وجود ندارد و بخش مهمی از آن ناشی از فقدان آگاهی و سواد در حوزه ریاضیات و فیزیک است.
پیشتر در باب نقش ریاضیات در درک یک اجرا نوشته بودم. در نمایش «قصه ظهر جمعه» اثر محمد مساوات، شکل میزانسنها به نحوی بود که میشد مفهوم ماتریکس و دترمینان را با نمایش توضیح داد. همچنین در نمایش «ساعت هشت» وحید نفر نیز شیوه روایت به نحوی بود که روایت سهلایهای آن و بازی با زمان، یک دستگاه سه معادله و سه مجهولی میآفرید. شما میتوانید در بیشتر بخوانید درباره این موضوع اطلاعات بیشتری کسب کنید:
در تالار مولوی نمایش «بهارشکنی» نیز واجد مؤلفههایی است که درک ریاضیاتی نسبت به تئاتر را تحریک میکند. نمایشی که میتوان به آن صفت «تمیز» اطلاق داد، به واسطه شکل اجراییش، فضا را برای تبدیل شدن اثر به یک محصول «تمیز» مهیا میکند. نمایشی که شاید بدونآگاهی از مفاهیم ریاضیاتی، صحنه را به نوعی مهندسی کرده است که پاکیزهبودگی آن بیش از هر چیزی به چشم آید. هر چند این پاکیزگی با مفهوم درونمتنی و دروناجرایی همخوانی دارد. اثر تازه فریبرز کریمی داستان مردی است که در فرایند مهاجرت افسردگی گرفته و پس از مصرف دارویی، حافظهاش را از دست میدهد. بهار، دختر ایرانی که با او در اودسا آشنا شده است، در یک فرایند یکساله تلاش میکند حافظه پسر را بازگرداند. حافظهای که قرار است بر پایه خاطرات احیا شود و مسیری خطکشی شدهای را طی میکند.
این خطکشی بدونشک در ذات خود ریاضیاتی است، به خصوص آنکه در فُرم اجرایی هر شخصیت در دو وجود مجزا به تصویر در میآید، یک شخصیت در موقعیت جسمانی و دیگری در موقعیت روحانی. این دوگانگی شخصیت که مدام جای خود را عوض میکنند، مخاطب را میتواند گیج کند؛ کما اینکه میتوان از بازخورد مخاطب فهمید موانعی برای درک موقعیت ندارد. این موقعیت دارای مجهولی است که ذهن را به سمت دستگاه معادلاتی خطی پیش میبرد: دستگاهی دو معادله و دو مجهول. در این دستگاه معادلاتی با وجود دو مجهول x و y در دو معادله دارای پاسخ، میتوان به مقدار معلومی برای x و y رسید. در دستگاه معادلات خطی با دو مجهول با شرایط زیر مواجهیم:
ax+by=p
cx+dy=q
این دستگاه در نمایش «بهارشکنی» به خوبی دیده میشود. ما با دو مجهول x ما به ازای پسر و y ما به ازای دختر روبهروییم که در دو قالب ظاهر میشود. هر یک از قالبها یکی از معادلات است. تک معادله با دو مجهول نمیتواند حل شود. هر چیزی میتواند جای x و y قرار گیرد؛ اما دو معادله راه را برای حل معما آسان میکند. زمینه نمایش به ما این اجازه را میدهد، معادلهای را حل کنیم که در آن وجوه شخصیتی زوج داستان را کشف کنیم. کارکرد دستگاه معادلاتی میتواند یاری کند چگونه تکههای پراکنده روایت کنار هم چیده شود. برای حل یک دستگاه خطی، نیاز هست دادهها مرتب شوند، حتی مستلزم آن است یک مجهول در قامت مجهولی دیگر درآید. مجهولها اینهمانی یکدیگر میشوند. در هم ادغام میشوند و ذهن مدام آن را تکرار میکند تا به جواب نهایی رسد. این وضعیت در «بهارشکنی» حکمفرماست و کافی است با چشم دنبال کنیم و با ذهن محاسبه.
وضعیت اما تنها به این موضوع ختم نمیشود. زمانی که درباره اینهمانی دو بازیگر در قالب یک شخصیت سخن میگوییم با اصل جابهجایی در ریاضیات نیز مواجهیم. خاصیت جابهجایی بدان معنا است که میتوان ترتیب چیزی را تغییر داد، بدون آنکه نتیجه نهایی تغییر نماید.
a+b=b+a
در نمایش میان دو قالب شخصیتها، مدام جابهجایی رخ میدهد. این جابهجایی کمی به گنگی اثر کمک میکند و ذهن مخاطب را به سمت و سویی میکشاند که شخصیتها در چه وضعیتی قرار دارند. این مسأله در میزانسنها نیز تکرار میشود. زمانی که بازیگری در حال گفتن دیالوگی است، وضعیت مکانیش با بازیگر دیگر جابهجا میشود. این موضوع بارها تکرار میشود. روی صحنه در یک چرخش، بازیگر مرد ناگهان با جابهجایی بازیگران زن مواجهه میشود؛ اما با آگاهی یافتن از آنکه آنان یکی هستند، نتیجه کار عملاً یکی است. این وضعیت وجهی زیباشناسانه میآفریند و اثر را از ایستایی قاب، به اثری سیال بدل میکند.
به همان برخورد سه شخصیت روی صحنه بازگردیم. جایی که پسر درگیر دمانس در برابر دو دختر قرار میگیرد و باید تصمیم بگیرد برای یادآوری با کدام وارد دیالوگ شود. شکل میزانسنها با انتخاب طرف مکالمه دستخوش تغییر میشود. با توجه به آنکه حرکت بازیگران روی صحنه در یک صفحه دو بعدی رخ میدهد و آنان حرکتی خطی در این دو بعد دارند با خاصیت دیگر ریاضیاتی مواجهیم. در نمایش، چندین بار پسر در برابر دو تجلی دختر قرار میگیرد؛ در حالی که یکی از دخترها سرش را بر شانه دختر دیگر گذاشته است؛ اما در یک بزنگاه این ترکیب تغییر میکند. به این وضعیت در ریاضی بخشپذیری میگوییم.
a+(b+c) = (a+b)+c
اگر هر یک از شخصیتها را یکی از متغیرهای معادله بالا در نظر بگیریم، تغییر در موقعیت آنها در یک عمل جمع، برابر با وضعیت پیشین است. به عبارتی روایت در «بهارشکنی» به نحوی پیش میرود که تغییر موقعیت بازیگران، خللی در اصل روایت ایجاد نمیکند. این موضوع در شکل دیگری نیز برجسته میشود، آن هم زمانی است که با میزانسنی با چهار شخصیت روبهرو میشویم. در ریاضی خاصیت توزیعپذیری حاکم است که در آن یک متغیر میتواند در یک عمل ضرب، با دو متغیر دیگر ارتباط گیرد.
(a×(b+c) = (a×b)+(a×c
در بسیاری از میزانسنهای «بهارشکنی» که چهار شخصیت روی صحنه، رابطهای روایی تودرتویی پیدا میکنند، شرایط توزیعپذیری حاکم است. هر چند به سبب آنکه دو شخصیت در چهار بازیگر حلول میکند، معادله توزیعپذیری دو بار تکرار میشود. به عبارتی این معادله یک بار درباره شخصیت مرد در مواجهه با دو بازیگر زن رخ میدهد و همزمان با مواجهه شخصیت زن با دو بازیگر مرد روبهروییم. این میزانسن عامل چرخشهایی میشود که بازیگر مرد و زن حرکتی مدور به دور یکی از بازیگرها اتخاذ میکنند. رعایت و درک این سه خاصیت موجب میشود ما با نمایش مهندسیشده روبهرو باشیم که هر حرکتی براساس یک فرایند از پیش طراحی شده و مهمتر از همه متقارن پیش میرود. اگر به وضعیت ایستادن و توزیع تعداد بازیگران در دو نیمه صحنه دقت کنیم، همواره تقارنی حاکم است که عیناً در هر سه خاصیت ریاضیاتی نیز دیده میشود.
بدیهی است این وضعیت میتواند در دیگر نمایشهای روی صحنه نیز رخ دهد. میتواند برای هر نمایشی مدلهای ریاضیاتی یافت. میتوان Hit Map نمایشها را استخراج کرد و شرایط ریاضیاتی آنها را ارزیابی کرد؛ اما واقعیت آن است بیشتر نمایشهای روی صحنه براساس یک رویکرد ریاضیاتی یا مبتنی بر مهندسی صحنه پدید نمیآیند. آنها بیشتر برآمده از نوعی بیبرنامگی و اینکه «بهتر است این گونه باشد»اند. نمایشهایی چون «بهارشکنی» در عوض مبتنی بر یک مسیر مشخص هستند. حال شاید کارگردان در مقام مهندس صحنه چندان میانهای با ریاضیات نداشته باشد؛ اما میل او به چیزی چون تقارن، صفحه و خط، شرایط را برای ریاضیاتی کردن اثرش مهیا میکند و عجیب هم نیست آن را «تمیز» توصیف میکنند.
پینوشت:
با توجه به عکسهای منتشر شده از نمایش «بهارشکنی» میتوان هر سه خاصیت ریاضیاتی فوق را میتوان درک کرد.
انتهای پیام/