دریغ از یک نفس


دریغ از یک نفس

سال هاست در بهاری مانده از سرزندگی کویرِ تشنه ی قلبِ ترک خورده ی ما در پَسِ سلولِ سینه ای تار و نمور             - زندانی است - ضربناهنگِ مُرده و یخ زده اش در طلبِ جرعه ای عشق و امید! - دریغ ازشاعر:عبدالمجید حیاتی

سال هاست
در بهاری مانده از سرزندگی
کویرِ تشنه ی قلبِ ترک خورده ی ما
در پَسِ سلولِ سینه ای تار و نمور
- زندانی است -
ضربناهنگِ مُرده و یخ زده اش
در طلبِ جرعه ای عشق و امید!
- دریغ از یک نفس هوای تازه! -

سال هاست
در تابستانِ بی رگِ سوزندگی
چشمانِ تار و بی دوای ما
در گودیِ دریچه تنگِ التماس
- ظلمانی است -
با نگاهِ حسرت آلوده به دریاچه ی کور
در انتظارِ قطره ای از چشمه ی بارانِ نور!
- دریغ از یک نظر شهلای تازه! -

سال هاست
در پائیزگاهِ سوخته ی بازندگی
زبان خسته و بریده و الکنِ ما
در گورِ سرد و بی روحِ دهان
- طوفانی است -
فریاد گرمِ خفته اش در بسترِ سردِ گلو
به امیدِ تارزنِ شکسته کوکِ حنجره!
- دریغ از یک هوا صدای تازه! -

سال هاست
در زمستانِ حسرت و لرزندگی
ماهیِ افتاده بر خاکِ خزان
در قلبِ تاریکِ زمان
در چشمه ی خشکِ مکان
بربسته رختش از زبان
- آسمانی است -
در تُنگِ تَنگ و بی آبِ سراب
در بیابانی غریب می دهد هر لحظه جان!
- دریغ از یک دلِ دریای تازه! -

آه...!
از این سوخته دلِ خوش باورِ مجنونِ ما
زانوی سستِ بهارش در بغل
چینِ تابستانِ مرگش بر جبین
خسته از پائیز عمرِ ماندگی
در زمستانی پُر از پس ماندگی!
بنشسته پشتِ دیوارِ سکوت
دیده به راه...

- دریغ از یک رَدِ پا لیلای تازه! -


(م - ح - فریاد)
پائیز نود و هشت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گرگی ناگهان وارد بیمارستان شد/ اما زمانی که پرستاران علت را فهمیدن، نتوانستند جلوی گریه...