صبح


صبح

صبحی دیگر آفتاب منتظر دستور برای تابیدن زمین آماده برای نفس کشیدن. خروس اذان گویان شب، کم کم گریزان. برخاستن از رختخواب، زیر هوای پاک در بامدادِ شاد تابستانی سخت است پسربچه با پنج دقیقهشاعر:محمدجواد حسین زاده

صبحی دیگر
آفتاب منتظر دستور برای تابیدن
زمین آماده برای نفس کشیدن.
خروس اذان گویان
شب، کم کم گریزان.
برخاستن از رختخواب، زیر هوای پاک
در بامدادِ شاد تابستانی سخت است
پسربچه با پنج دقیقه بیشتر خوابیدن،خوشبخت است.
مادر اما باز هم در مسابقه با آفتاب پیروز است
سپیده دم بیدار شده و مشغول پخت است
عطرِ نانش، اشتها را باز می‌کند
از خواب جدا شدن را آسان می‌کند.
صبحی دیگر
مردان آماده برای رفتن به کار
کودکان هم در کوچه مشغول بازی‌اند.
سحرخیزی در روستا، کوچه ی دلها را آب پاشی می‌کند
گلِ لبخند را بر لبان می نشاند، اخم را متلاشی می‌کند.
گروه موسیقی گنجشک ها به رهبری سیدِ صحرا تمرین نوازندگی می‌کنند
به گمانم شب، جایی هنری را اجرا می‌کنند.
از کوچه صدای رهگذری می‌آید
آبِ چشمه است، دف می‌زند و حرکت می‌کند
من کوزه را برمی‌دارم
می‌روم از چشمه آب بیارم.
در مسیر از گلها لذت می برم
چشمه دور نیست، راه آنقدر زیباست که مشغول دیدن می‌شوم
اول کوزه را لَبا لَب آب کرده، به درختِ سیب تکیه می‌دهم.
تابستان است و گرم
در چشمه تنی به آب می‌زنم.
در راه بازگشت به خانه، به باغ بابابزرگ می‌روم
برای ظهر باید مقداری ریحان و جعفری چیده به خانه ببرم.
روستا شاد است، ریا چال است در زیر خاکی بودن مردمِ ساده دل
زندگی عشق است، خوشبختی مشق است در هوای دلهای معتدل.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید