حافظ سخنگوی رنج‌ و آرمان مردم است


حافظ سخنگوی رنج‌ و آرمان مردم است

گروه فرهنگی ــ اصغر دادبه، حافظ‌شناس و دین‌پژوه معتقد است: حافظ آن دسته از معانی را برمی‌گزیند که بیانگر آرمان‌ها و آرزوها یا حکایتگر درد‌ها و رنج‌های مردم است و از این معانی، مضامین شاعرانه می‌سازد و بدین‌ ترتیب زبان مردم و سخنگوی مردم می‌شود.

حافظ سخنگوی رنج‌ و آرمان مردم است

خواجه شمس‌الدین محمد، ملقب به حافظ شیرازی، شاعر برجسته تاریخ ایران است، اما او فقط شاعر نبود، بلکه در عین شاعر بودن، در مقام یک مفسر قرآن، معلم اخلاق، مصلح اجتماعی و یک متکلم نیز شخصیت خود را بروز و ظهور بخشید. با اینکه شش قرن از درگذشت حافظ می‌گذرد، اما همچنان شعر و اندیشه او برای قشرهای مختلف مردم آن هم با گرایش‌ها و سلیقه‌های متفاوت همچنان مورد توجه است. به مناسبت ۲۰ مهرماه، سالروز بزرگداشت حافظ، خبرنگار ایکنا اصفهان، در همین رابطه گفت‌وگویی با اصغر دادبه، حافظ‌شناس، دین‌پژوه، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ادبیات دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و از شاگردان استاد شهید مرتضی مطهری داشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید.

دکتر دادبه در اسفند 1325 در شهر یزد، در محیطی برآمده از فرهنگ ایرانی متولد شد. وی در خرداد سال 1344 پس از اخذ دیپلم، موفق به ادامه تحصیل در دانشگاه تهران در رشته حکمت و فلسفه اسلامی گردید. پس از دوره لیسانس، در شهریور همان سال یعنی 1348 به ادامه تحصیل در همان حوزه در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری پرداخت و از پایان‌نامه دکترای در خرداد 1359 دفاع کرد.
وی از سال 1353 تا امروز یکی از برجسته‌ترین استادان دانشگاه در حوزه‌های مختلف از جمله فلسفه، حکمت، کلام و ادبیات و حافظ‌شناسی محسوب می‌شود. استاد دادبه، در دومین همایش چهره‌های ماندگار، به‌عنوان چهره ماندگار در عرصه ادبیات عرفانی و فلسفه اسلامی معرفی شد. «کلیات فلسفه»، «فخر رازی»، «حافظ (زندگی و اندیشه)، (مجموعه مقالات)» از جمله آثار مکتوب اصغر دادبه است.

آنچه در این گفت‌وگو می‌خوانید:
شعر رفع‌کننده نیازهای احساسی و عاطفی انسان است
جامعه هنوز با حافظ پیوند دارد
شاعران و متفکران بزرگ، فرهنگ‌ساز و هویت‌ساز هستند
ظهور حافظ در سیر ادب فارسی ضرورت بود
شاهنامه فردوسی جلوه‌گاه مثلث هویت ملی ماست
غزل‌های حافظ جلوه‌گاه حکمت متعالیه است
حافظ، خداوندگار چگونه گفتن است

ایکنا ــ آنچه فکر و اندیشه حافظ را از دیگر شاعران هم‌ردیف خودش متمایز می‌کند، چه ویژگی‌ها و خصوصیات بارزی است؟

به نظر من، دست‌کم سه عامل مهم در کار است؛ اول، عامل لفظ یا چگونه گفتن. از روزگاران قدیم نقادان ادبی بر این عامل تأکید کرده‌اند. سخن جاحظ معروف است که می‌گفت: معنا پیش پا افتاده‌ است و همگان می‌دانند. مهم آن است که معنا چگونه بیان شود. فی‌المثل همه برگریزان را در خزان می‌زینند اما این شاعراست که آن را چنین بیان می‌کند و مؤثر می‌سازد: «بر دست حنا بسته نهد پای به هر گام/ هرکس که تماشاگه او زیر چنار است». یا شاعری دیگر خطاب به پاییز می‌سراید: «در چشم خود چو غرقه نظارگی کنم/ جسم تو را که پاک‌تر از روح سادگی است/ حالی که در ضمیر من آشوب می‌کند/ احساس گریه‌آور از دست‌‌دادگی است».

حافظ، خداوندگار چگونه گفتن است. مضمونی را که دیگران پیشتر پرداخته‌اند، چنان می‌پردازد که پردازش دیگران اگر یکسره از یاد نرود به سویی نهاده می‌شود، بدان‌سان که توگویی اصلاً نبوده است. به عنوان مثال نظریه «تجلی» در عرفان ابتکار حافظ نیست، اما این نظریه را چنان در یک غزل پرداخته است که بهتر از آن و گویاتر از آن ممکن نیست، در این غزل آمده: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد».

این خصیصه موجب شده است که اگر حتی از سعدی بزرگ بی‌همتا تعبیری یا مصراعی وام کند (به اصطلاح تضمین کند) مالکیت سعدی هم فراموش می‌شود. مثلاً این مصراع از سعدی است: «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند»، در این بیت: «دیو بگریزد ار آن قوم که قرآن خوانند/ آدمیزاده نگه‌دار که مصحف ببرد». حافظ مصراع اول را وام گرفته و این‌سان پرداخته‌ است: «زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد/ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند».
شعرشناسان و حافظ‌‌فهمان می‌دانند که در این وام کردن و در این پرداختن چه اتفاقی افتاده‌ است! چنین است که سخن حافظ تأثیری دیگر برجای می‌نهد و خود به‌درستی می‌گوید:«گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار/ صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند».

دوم، انتخاب‌های مناسب در زمینه «چه‌گفتن» (معنا و مضمون) است. شاعران اصطلاحی دارند و می‌گویند: مضمون ملک کسی نیست، مضمون در میدان برگزیدن و پرداختن به مسابقه گذاشته شده است. مضمون از آن شاعری است که بهتر بسازد و بپردازد. در فلسفه هنر هم اصلی مطرح است و آن اینکه در هنر، کمال مطرح است. نمی‌گویند فی‌المثل نخستین نقاشی را کدام انسان غارنشین بر دیوارهای غار کشید، می‌گویند مونالیزا را که کشید؟! نمی‌گویند کدام شاعر نخستین بار چشم را به نرگس تشبیه کرد، می‌پرسند: کدام شاعر بهترین تشبیه را؛ یعنی تشبیه چشم به نرگس را، به دست داد؟!

با این مقدمه، تکلیف روشن است. انتخاب‌های مناسب در حوزه معنا و مضمون چون به هنری‌ترین بیان بپیوندد، کمال به‌بار می‌آید. این است از جمله عوامل توفیق حافظ. بدین نکته بسیار مهم نیز توجه کنیم که حافظ آن دسته از معانی را برمی‌گزیند که بیانگر آرمان‌ها و آرزوها یا حکایتگر درد‌ها و رنج‌های مردم است و از این معانی، مضامین شاعرانه می‌سازد و بدین‌ترتیب زبان مردم و سخنگوی مردم می‌شود. ستیز حافظ با دشمنان مردم؛ با محتسب (= نماد سیاسی) و زاهد و صوفی و واعظ (= نهاد روحانی متحد با حکومت ستم‌پیشه و مردم‌ستیز) از جمله انتخاب‌های سنجیده خواجه با هدف نقد ناروایی‌ها و با ریا و ریاکاری‌ - که سرچشمه و بنیاد ناروایی‌ها و بیدادگری‌هاست - برای مردم و به سود مردم و برای زمینه‌سازی برای ریشه‌کنی بیداد و تحقق داد و دادگری است.

اگر بخواهم به ذکر شواهدی در این معانی بپردازم سخن دراز می‌شود و در این مختصر، مجال، اندک است. بنابراین خوانندگان را به تأمل در ابیاتی دعوت می‌کنم که خواجه در آنها به نقد دشمنان مردم پرداخته تا موجب آگاهی آنان گردد: «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد/ قصه ماست که بر هر سر بازار بماند» و یا «محتسب نمی‌داند اینقدر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی»، و یا «صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد/ بنیاد مکر با فلک حقه‌باز کرد/ بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه / زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد/ ساقی بیا که شاه رعنای صوفیان/ دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد...». در یک کلام انتخاب‌ها جمله، منتقدانه و افشاگرانه است، علیه ریا، که ام‌الرذایل است و منشأ تباهی‌ها: «بیا به میکده و چهره ارغوانی کن/ مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند».

سوم، سریان شخصیت شاعر در سخن او، یکی از مسائل مهم نفوذ و سریان شخصیت شاعر در شعر اوست؛ مسئله‌ای که بحث از و تعیین «اندازه» و چند و چون آن بسی دشوار است. کافیست مضامین مشترک دیوان حافظ را با دیگر شاعران هم‌عصر و پیشتاز او مقایسه کنیم و تأثیر شگفت‌انگیز سخن او و تفاوت چشمگیر آن را با سخن آنان پیش چشم آوریم تا بدین نتیجه برسیم که غیر از عوامل شناخته‌شده، عامل دیگری نیز درکار است، دریافتنی؛ اما توصیف‌ناشدنی!

در این لحظه بی‌آنکه تأمل کنم یا به جستجو برخیزم این ابیات از ذهنم گذشت: «ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند/ عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند/ گویند رمز عشق نگویید و نشنوید/ مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند/ ما از برون در شده مغرور صد فریب/ تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند/ تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز/ این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند...».

می‌توان ابیات دیگری نیز برگزید و تفاوت تأثیر آنها را با ابیات به ظاهر همانند با ابیات منتخب آشکارا دریافت. سخن را با همین نگاه با ابیاتی از یک غزل به‌سر می‌برم و تشخیص را به عهده خوانندگان می‌گذارم: «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدارا محرمی/ چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو/ ساقیا جام میم ده تا بیاسایم دمی/ زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت/ صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی/ سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل/ شاه‌ ترکان غافل است از حال ما، کو رستمی؟».

ایکنا ــ حافظ پاسخ به کدام نیاز ماست؟

اول باید معنای نیاز روشن شود. وقتی از نیاز سخن می‌رود، ذهن بیشتر مردم به «نیازهای مادی» متوجه می‌‌شود و گمان می‌رود که نیاز، یعنی نیازهای مادی و بس. سخنانی از این دست که: «اگر صبح تا شب بروی در دکان نانوایی شعر بخوانی، نانوا به تو نصف نان هم نخواهد داد» و «فکر نان کن که خربزه آب است». سخنانی و در واقع مغالطه‌هایی است رایج که محدود بودن نیازها را به نیازهای مادی در ذهن کوته‌نظران تأیید می‌کند. گفتم «مغالطه»، چون قرار نیست نانوا بابت خواندن شعر به کسی نان بدهد و اگر صبح تا شب قوانین فیزیکی و فرمول‌های دانش شیمی و نظریه‌های مطرح در سایر علوم را نیز به گوش نانوا بخوانید، به شما نصف نان که چه عرض کنم، لقمه‌ای نان هم نخواهد داد (البته اگر شعر را به آواز بخوانید شاید...).

حقیقت آن است که انسان دارای سه بُعد یا سه جنبه است و لاجرم دارای سه گونه نیاز. جنبه یا بعد جسمانی ـ مادی؛ جنبه عقلانی، و جنبه عاطفی. لازمه جنبه مادی وجودی انسان، نیازهای مادی است که علم ـ علم تجربی ـ عهده‌دار رفع آن نیازهاست، از جنبه عقلانی انسان‌ نیز نیازهایی به بار می‌آید که فلسفه رفع‌کننده آن نیازهاست و سرانجام از جنبه عاطفی انسان نیز، نیازهایی پدید می‌آید که رفع آن نیازها از هنر به طور عام و از هنر شعر به طور خاص برمی‌آید.

به همین سبب است که یکی از نویسندگان و شاعران فرنگ، یعنی «شارل بودلر»، گفته است: «سه روز می‌توان بدون نان به سر برد؛ اما بی‌شعر، هرگز...!» و من می‌افزایم: «بی‌فلسفه هم هرگز...»، یعنی که نیازهای معنوی (نیازهای عقلانی و عاطفی) اگر جدی‌تر از نیازهای مادی نباشند و اهمیتی بیش از نیازهای مادی نداشته باشند، کم از نیازهای مادی و بی‌اهمیت‌تر از آنها نیستند. کافی است به گرایش‌های مردم به موسیقی (و متأسفانه به موسیقی‌های مبتذل) توجه کنیم تا دریابیم که نیازهای عاطفی ـ احساسی تا چه پایه در زندگی مؤثرند.

دوم اینکه، وقتی هنر تا بدین پایه رافع نیازهای عاطفی انسان است و وقتی نقش هنر شعر، که در طول قرون و اعصار در سرزمین ما وظیفه موسیقی را هم به عهده داشته است، تا بدین پایه حائز اهمیت است، وضع شاعر شاعران، حافظ و نیاز ما به او روشن خواهد بود. به همین سبب علی‌رغم سمومی که بر بوستان فرهنگ و شعر و ادب ما گذشته است و به رغم تهاجم فرهنگی که در جریان است، حضور حافظ و دیگر شاعران بزرگ ایران همچنان محسوس است و عامی‌ترین مردم ما هنوز از طریق تفأل با حفاظ پیوند دارند و حرف دلشان را از زبان او می‌شنوند و نیازهای عاطفی‌شان را در پرتو هنر آسمانی او رفع می‌کنند.

سوم اینکه، شاعران و متفکران بزرگ، فرهنگ‌ساز و هویت‌سازند و پشتوانه‌های فرهنگی محسوب می‌شوند و ستون‌های استوار بنیاد هویت ملی به شمار می‌آیند و هویت ملی ما بی‌وجود و بی‌حضور فردوسی، سعدی، حافظ و ... بی‌معناست به هویت‌سازی در بسیاری از سرزمین‌های اطراف‌مان، از جمله سرزمین‌های به اصطلاح آسیای میانه و نیز به ربودن شخصیت‌ها (شاعران و متفکران) و به زور آنان را از آنِ خود کردن بنگرید تا حقیقت روشن شود؛ حقیقتی که روشن هم هست!

ایکنا ــ آیا ظهور حافظ در سیر ادب فارسی لازم بود؟

آری، نه فقط «لازم» بود که «ضرورت» بود. اولاً، چون به سیر ادب فارسی از آغاز تا حملۀ ویرانگر مغول در خراسان می‌نگریم و سپس انتقال فرهنگ و ادب به بار آمده در ماوراءالنهر و خراسان بزرگ را به فارس مورد توجه قرار می‌دهیم، هم ظهور فردوسی ثانی و خداوندگار ادب و حکمت و سخن، سعدی را در سده هفتم یک ضرورت می‌یابیم، هم ظهور حافظ را در سده هشتم. گنجینۀ ارجمند شعر و ادب خراسان، به مثابۀ پشتوانه‌ای بی‌مانند و علتی کم‌نظیر سبب شکل‌گیری «مکتب ادبی فارس» به دست سعدی شد (در این باب جداگانه سخن گفته‌ام) و ظهور سعدی آغاز جریانی هنری ـ ادبی بود و نتیجۀ خجسته و قهری آن ظهور حافظ.

سعدی، فرهنگ گرانسنگ ایران را که در ادبیات به بار آمده، در طول شش سده در خراسان متجلی گردیده بود، در آثار منثور و منظوم خود، به بهترین و هنری‌ترین صورت بیان کرد و زبان و ادب و فرهنگ آسیب‌دیده ایران بر اثر حمله وحشیان مغول را حیاتی تازه بخشید و حافظ، این همه را به عهده غزل نهاد و در غزل‌های رندانه خود جلوه‌ها و جنبه‌های گوناگون فرهنگ ایران را با زبان و بیانی بی‌گمان سخت کم مانند و شاید بی‌مانند عرضه کرد. پس از این زمان، شعر فارسی به طور عام و غزل به طور خاص، تحت تأثیر این دو بزرگ ـ سعدی و حافظ ـ تا روزگار ما به حیات خود ادامه داد.

ایکنا ــ اگر حافظ را یک مصلح اجتماعی بدانیم، از منظر او چه آفت‌ها و خطراتی سلامت جامعه را تهدید می‌کند و چه راهکارهایی برای برون‌رفت از بحران‌ها و نابسامانی‌های اجتماعی ارائه می‌دهد و دیگر اینکه از منظر حافظ، تراز یک جامعه ایده‌آل چیست؟

حافظ از مفاهیمی سخن می‌گوید و مسائلی را به نقد می‌کشد که منحصر به دوران خود وی نیست، بلکه مشکل عصرهای بعد از حافظ نیز بوده است. آیا در تحلیل این مسئله می‌توانیم از هوشمندی حافظ سخن بگوییم؟

حافظ، هوشمندِ هوشمندان است. هوشمندی و بزرگی، با یکدیگر نسبت مستقیم دارند. هیچ متفکر بزرگ و هیچ شاعر بزرگی نیست که هوشمند نباشد و حافظ چنانکه شاعر شاعران است، هوشمند هوشمندان و زیرکِ زیرکان هم هست. یکی از جلوه‌های رندی، زیرکی و هوشمندی و لاجرم دردمندی است که رند، روشنفکر روشنبین روشنرایی است که نیک میفهمد و نیک می‌شناسد و سخت احساس مسئولیت میکند و به همین سبب با ناروایی‌ها و نابکاری‌ها می‌ستیزد.

ستیز حافظ با محتسب و صوفی و زاهد ریایی که در مردم‌فریبی و سلطهجویی مشارکت دارند و نقدهای زیرکانه و هنرمندانۀ وی از نابکاری‌های این جماعت، گواهی است صادق بر اثبات این حقیقت که حافظ از اوضاع و احوال روزگار خود به خوبی آگاه بود و هوشمندانه برآنچه باید، انگشت می‌نهاد.

نیازی نیست در این مجال اندک به ابیاتی چون «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببُرد..» و «صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد» و «احوال شیخ و قاضی و شرب الهیودشان..» و «یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید» و همانندان آنها استشهاد کنم که آشنایان سخن حافظ نیک می‌دانند که این رند هوشمند عالم‌سوز در سراسر دیوان خود چگونه «آن حکایت‌ها که از نهفتن‌شان دیگ سینه‌جوش می‌زند، به صوت چنگ بازگفته است».

در سوگنامۀ شاه شیخ ابواسحاق به مطلع «یاد باد آنکه سر کوی توأم منزل بود» تأمل کنیم تا به هوشمندی و ژرفنگری حافظ پی ببریم؛ در یک کلام می‌گویم: حافظ نه بدان سبب حافظ شد و زبان مردم ایران گشت که سرود: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»، و نه بدان سبب که گفت: «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد»، بلکه بدان سبب که فریاد برآورد: «ناموس عشق و رونق عشاق میبَرَند/ عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند/ گویند: رمز عشق مگویید و مشنوید/ مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند/ ما از برون در شده مغرور صد فریب/ تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند». و فریادهای هوشمندانه و دردمندانه‌ای از این دست که در ورای قرون و اعصار همچنان به گوش جان مردم ایران میرسد.

ایکنا ــ با توجه به اینکه عرفان، کلام (قرآن) و تا حدودی نگرش‌های فلسفی در شعر حافظ به چشم می‌خورد، می‌توان اینگونه استنباط کرد که حافظ پیش از ملاصدرا به یک نوع حکمت متعالیه نظر داشته است؟

سده چهارم هجری قمری که از آن عصر زرین فرهنگ ایران، در دوران اسلامی، نام گرفته، عصری براستی، زرین است. در این عصر، مردم ایران، در پی کوشش‌های فرهنگی در طول سه سده، هویت ملی خود را بازشناختند و بازآفرینی کردند و چنانکه در جایی دیگر گفته‌ام مثلث هویت ملی شامل زبان و ادب ملی، تاریخ و اساطیر ملی و حکمت ملی سامان یافت. شاهنامه فردوسی جلوه‌گاه مثلث هویت ملی ماست. هریک از اضلاع این مثلث نیاز به بحثی مستوفی و مستقل دارد. در این یادداشت به کوتاهی از ضلع «حکمت ملی» سخن می‌گویم.

حکمت ملی ایران، همان حکمت خسروانی یا حکمت اشراقی است که از سده چهارم مورد توجه خاص قرارگرفت و در دو بستر جریان یافت؛ اول بستر ادبی. در این بستر از حکمت ملی، معمولا با عنوان عرفان و عرفان عشق یاد می‌شود و شاعران بزرگ، از سنایی و عطار و عراقی تا مولوی و حافظ، مسائل و مباحث این حکمت را دستمایه سرودن شعر کرده‌اند و آثاری ارجمند در نظم و نثر پدید آورده‌اند. اینکه جستجوها نه تنها برای یافتن پیر و مرشد حافظ به نتیجه نمی‌رسد (پیر مغان، پیری آرمانی است و با نگاهی ضد پیر عینی و واقعی است) که فی‌المثل جستجو برای یافتن پیر و مرشد عطار هم نتیجه‌ای روشن به بارنمی‌آورد، بدان سبب است که این بزرگان، وظیفه ملی خود را - که سخن گفتن از حکمت ملی است - انجام می‌دادند، خواه پیری داشتند یا نداشتند. چنین است که نه فقط در مثنوی و غزل‌های مولوی می‌توان عناصر حکمت ملی(= حکمت اشراقی = حکمت متعالیه) بازیافت که غزل‌های حافظ هم جلوه‌گاه این حکمت است و از جمله هدف‌های گزارش شاعرانه عناصر حکمت ملی، زنده نگه‌داشتن ایران و هویت ملی مردم این سرزمین است.

دوم، بستر فلسفی است. نخستین فیلسوفی که با هدف بازیابی هویت ملی و سامان دادن به حکمت ملی، دست به‌کار شد، استدلالی‌ترین و عقلی‌ترین فیلسوف یعنی ابن‌سیناست. بخش‌های پایانی کتاب التنبیهات و الاشارات و کتاب گم‌شده حکمت مشرقی جلوه‌گاه حکمت ملی است. در پی ابن‌سینا، سهروردی ملقب به شیخ اشراق، در سامان دادن و نظام‌بخشیدن حکمت ملی تا پای جان کوشید و چونان سقراط جان برسر فکر و فلسفه نهاد و در واقع، و به تعبیر امروز، جان فدای فرهنگ ایران کرد. روشی را که سهروردی برای طرح مسائل فلسفی در حکمت اشراق بنیاد نهاده بود و روش عقلی و استدلالی را با شیوه شهودی از طریق تزکیه نفس درآمیخته بود (که خود بحثی جداگانه می‌طلبد) به ملاصدرا رسید و ملاصدرا با استفاده از جریان‌های فلسفی (فلسفه مشایی؛ علم کلام؛ و به‌ویژه فلسفه اشراقی و عرفان) و بهره‌مندی از متون ادب، خاصه از مثنوی مولوی و دیوان حافظ به عنوان منابع منظوم حکمت ملی، فلسفه خود را سامان داد؛ فلسفه متعالیه یا به تعبیر دقیق‌‌تر، حکمت متعالیه. این حکمت که همانا حکمت ملی ایران است همچنان استمرار دارد؛ همان حکمت که حافظ این‌سان از آن سخن می‌گوید و مخاطبان خود را بدان می‌خواند: «حافظ، از چشمه حکمت به‌کف آور جامی/ بو که از لوح دلت نقش جهالت برود»، یا این‌گونه: «جز فلاطون خم‌نشین شراب/ سر حکمت به ما که گوید باز».

در پایان، توجه بدین نکته ضروری است که در حکمت ملی، به هیچ‌روی عقل، نفی نمی‌شود؛ بلکه عقل با حفظ جایگاه ویژه خود به توانایی دیگری، جز توانایی استدلال و تعقل، دست می‌یابد؛ توانایی که از آن به شهود تعبیر می‌شود که روش اشراقی یا روش حکمت ملی ایران چنین است و به گفته هانری برگسن، فیلسوف فرانسوی سده نوزدهم میلادی فرانسه (که بی‌گمان از فرهنگ و حکمت ایرانی بهره‌مند شده) «شهود مرحله عالی تعقل است»؛ مسئله‌ای که تبیین آن به بحثی جداگانه نیاز دارد.

انتهای پیام

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بیوگرافی نشنیده آیسان آقاخانی زن محمدرضا گلزار ! + عکس ها و خصوصی ها