راز شمع


راز شمع

شاهدی شمعی در میخانه دید شعله اش در بال یک پروانه دید گفت مستی، عاشقی، دیوانه ای؟ اینچنین در کار هر پروانه ای هر که دل داده است او را سوختی بال و پر در زیر پا اندوختی عشق در کوی تو پرپر میشاعر:علی دامادی


شاهدی شمعی در میخانه دید
شعله اش در بال یک پروانه دید

گفت مستی، عاشقی، دیوانه ای؟
اینچنین در کار هر پروانه ای

هر که دل داده است او را سوختی
بال و پر در زیر پا اندوختی

عشق در کوی تو پرپر می شود
در خم اشکت شناور می شود

شمع گفتا از چه رو پنداشتی؟
شیوه ی ما را جنون انگاشتی؟

بر سر پروانه وصل شمع نیست
وصل گر باشد کسی را منع نیست

آنچه از من می تراود اشک نیست
زین سبب جایی برای رشک نیست

چیست حاصل از تن پروانه ام؟
کور سویی در شب میخانه ام

از من و پروانه عشقی ساختند
شعرهای خویش را آراستند

او قراری در شب مهتاب داشت
در دلش سودای عالم تاب داشت

چون مرا در ظلمتی جانکاه دید
در سر سرخم نشان از ماه دید

هر که چشمی بر رخ مهتاب دوخت
جان و تن را در رهش بی تاب سوخت

عشق مرزی بین مرگ و زندگیست
سوختن گاهی ته دل دادگیست

شعله ای از من به تو آموختند
آتشم دادند دهانم دوختند

جمله دنیا را به جانم می کشم
آب و خاک و باد و قدری آتشم


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ارمنستان 4 روستای منطقه «قزاق» را به آذربایجان واگذار کرد