دلبرا از بی وفایی یکدمی پرهیز کن
خنجرعاشق کشی راکمتر از این تیز کن
چـند روزی بـا دل پـیر خـراباتی بساز
ازشراب ناب چشمانت مرا لبریز کن
با زبان خود بگو بامن که ای بیمارعشق
بوسه ای برگونه و لبهای شهد آمیز کن
کرده ای مُلک دلم ویرانه با نیروی عشق
گوشه چشمی بردل ویران آتش خیز کن
گرکنی با مستمندان مهربانی عیب نیست
من گدایم مهر خود را دردلم سرریز کن
ازچه سازی با رقیبان و بسوزانی مرا
گوش دل برعاشق مجنون شور انگیز کن
گر تورا از عشق تاامشب نبوده حاصلی
پس تامل کرده و دل راشبی پرویز کن