قطره ای دیدم درین عالم من از دریای عشق
مَستم از آن قطره که نوشیدم از مینای عشق
شد دلم روشن چودیدم روی ماهش را بچَشم
زآن نگاه و چشمِ او روشن شده شبهای عشق
دست دردستم نهاد وخنده برلب گفت چیست؟
هیچ میدانی رُموزِ رازها و شاید و امّای عشق
سر به زیر افکندم و با خویش گفتم زیرِ لب
من چه میدانم، غریبم چونکه دردنیای عشق
خنده ای کرد و ز من پرسید، غمگینی چرا؟
خود بیاموزم به تو من از الف تا یای عشق
گر کُنی همت دراین رَه از سَرِعشق و امید
وارهانم من ز هر بندی ترا هر جای عشق
پای در رَه چون نهادی ، فکر منزلگه نباش
نیست راهی تا بمقصد گرشوی همپای عشق
دست و پایی هرکه زد در آبِ آرامِ خیال
کی تواند بُگذرد از موج در دریای عشق؟
عشق معنای عمل باشد نه حرف و ادعا
درعمل یابی تو قدر وارزش ومعنای عشق
پژند.