باز باران به خیالم نَم زد
یادِ تو تازه شده
دوشادوشِ خیالت
دست در دستِ غمت
چشم در چشمِ نگاهت
راه افتادم در شهر
تو کجا بودی،
وقتی پشت آن ابرِ گرفته، غمگین،
آسمان میبارید؟!
و من اینجا
در درونِ دلِ پر غُصه ی خود
خیسِ حسرت بودم
باز سرما خوردم
پاییز است...
یادِ تو تازه شده
دوشادوشِ خیالت
دست در دستِ غمت
چشم در چشمِ نگاهت
راه افتادم در شهر
تو کجا بودی،
وقتی پشت آن ابرِ گرفته، غمگین،
آسمان میبارید؟!
و من اینجا
در درونِ دلِ پر غُصه ی خود
خیسِ حسرت بودم
باز سرما خوردم
پاییز است...