طابوت


طابوت

. یک نفر دلتنگ است و گیسوان برف خورده‌اش را در انجماد تنهایی تابستان به مشتی درخت پیر می بافد تا از آرزوی رسیدن به دریا دلش را باد برده باشد چون بقچه ای که در پهلوی ماست یادت عجیب سنگینی میشاعر:رضا فتحی

.
یک نفر دلتنگ است
و گیسوان برف خورده‌اش را
در انجماد تنهایی تابستان
به مشتی درخت پیر می بافد
تا از آرزوی رسیدن به دریا
دلش را باد برده باشد
چون بقچه ای که در پهلوی ماست
یادت عجیب سنگینی می کند
در باور این آئینه
و من می دانم، یک روز خواهی آمد
آن روز که آئینه را
در چشم تو خواهم دید
آن روز که نه، من نیستم
و آئینه را در طابوتی زیر باران
خواهی بوسید
که بسیار شبیه دیروزِ من است ....


رضافتحی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید