کاش می شد که تو را آغوش بگیرم
قلبت را تسخیر کنم همان جا بمیرم
ای کاش که میفهمیدی حرف دلم را
ناگفته های چشمانم , که از دستش اسیرم
دلدار من ای یار من ای مونس هر شب
چندی است نه خبر از تو دیدم! نه شنیدم!
گفتند که تو یافته ای یاور و جانی؟
بارید اشک چشمم و خط افتاد جبینم
چه زود دیر می شود خواهی نخواهی
رفتی و تنها مانده ام , بی تو اسیرم
بی تو جگرم سوخت و طاقت نیاورد
قاضی حکم داد زندانی کنند آن دل پیرم
قلبت را تسخیر کنم همان جا بمیرم
ای کاش که میفهمیدی حرف دلم را
ناگفته های چشمانم , که از دستش اسیرم
دلدار من ای یار من ای مونس هر شب
چندی است نه خبر از تو دیدم! نه شنیدم!
گفتند که تو یافته ای یاور و جانی؟
بارید اشک چشمم و خط افتاد جبینم
چه زود دیر می شود خواهی نخواهی
رفتی و تنها مانده ام , بی تو اسیرم
بی تو جگرم سوخت و طاقت نیاورد
قاضی حکم داد زندانی کنند آن دل پیرم