آسمان
بی وقفه می گرید؛
سر بر شانه کوه
به پهنای ابر
ای آسمان!
مرا به زکامی سخت
بشارت ده
و دیوانه مپندارم
این جاندار آب کشیده بی کس
که مشت خواهشش
از بغض آسمان لبریز
جرعه جرعه می نوشد
بی گمان
آب از سر گذرانده است
بی وقفه می گرید؛
سر بر شانه کوه
به پهنای ابر
ای آسمان!
مرا به زکامی سخت
بشارت ده
و دیوانه مپندارم
این جاندار آب کشیده بی کس
که مشت خواهشش
از بغض آسمان لبریز
جرعه جرعه می نوشد
بی گمان
آب از سر گذرانده است