به گزارش گروه اطلاعرسانی ایرنا، بیست و هفتم شهریور ماه را تقویمهای رسمی کشور، روز شعر و ادب فارسی ثبت کردهاند. این نامگذاری به مناسبت سالروز درگذشت استاد شهریار، شاعر بزرگ سده حاضر، صورت گرفته است. در تاریخ ادبیات معاصر، ادیبان برجستهیی ظهور کردهاند که شماری از آنان، افزون بر آنکه صاحب تألیفات پژوهشیِ عالمانه و جدّی در حوزه گسترده زبان و ادبیات فارسی هستند، شاعرانِ برجستهیی هم بودهاند. از زمره این بزرگان میتوان از استادان روانشاد ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، حسن وحید دستگردی و پرویز ناتل خانلری (رحمهم الله تعالی) نام برد.
اما به جز این نامداران، گروهی دیگر از ستارگان درخشان آسمان فرهنگ و ادب ایران نیز بودهاند که بهطور ویژه به آثار ماندگار و پژوهشهای بیتکرارشان در زمینه ادبیات فارسی و زیرشاخههای فراوان آن شناسا و مشهورند. از این گروه نیز میتوان بیمانندانی چون استادانِ خُلدآشیان عّلامه محمد قزوینی، سیدجعفر شهیدی، عبدالحسین زرّینکوب، مجتبی مینوی، سعید نفیسی، محمدجعفر محجوب، سید محمد دبیرسیاقی، ایرج افشار، سید محمدتقی مدرّس رضوی، امیرحسن یزدگردی، غلامحسین یوسفی، خلیل خطیب رهبر و بیجانشینانی چون استادان مهدی محقق، احمد سمیعی گیلانی، سید عبدالله انوار، فتحالله مجتبایی، احمد مهدوی دامغانی، محمدعلی موحد و محمدرضا شفیعی کدکنی (حفظهم الله تعالی) را نام برد که البته استاد شفیعی در شاعری نیز شهرتی بینیاز از تعریف دارند.
همه نازنینانی که تاکنون در این سیاهه از آنان یاد شده است از بزرگترین استادان ادبیات، تاریخ و فرهنگ ایران بهشمار میروند و امروز هم که روز پاسداشت شعر و ادب فارسی است؛ ازاینرو بیمناسبت نیست که با نقلِ چند خاطره از شماری از بزرگان شعر و ادبِ همروزگارمان، یادِ آن نادرهکاران تازه شود. چند خاطرهیی که در ادامه این نوشته تقدیم شده است، همگی دارای یک ویژگی است و آن، اینکه این خاطرهها به زندگی ادبی و گوشهیی از روحیه و خلقوخو و زندگی شخصی و خانوادگی چند چهره شاخص ادبیات فارسی و فرهنگ ایران اشاره دارد.
قمر، عبدی و یای متکلم
نخستین خاطره در جریان گردشِ دو زوجِ ادبی نامدارِ فرهنگ و ادب ایران، شکل گرفته است و با خواندن آن میتوان همدلی و عشق و احساسِ سرشاری را که بین یک زن و شوهرِ ادیب برقرار بوده، به خوبی دریافت و آن را با برخی از زندگیهای ناپایدارِ چون تبِ تندِ زود سردشوندهی شماری از زوجهای هنریِ امروز مقایسه کرد.
این خاطره را استاد احمد مهدوی دامغانی، ادیب نامدار و عربیدان توانای همروزگارمان نقل کرده است. خاطره مربوط است به زمانی که مرحوم استاد دکتر عبدالحسین زرّینکوب[۱] و همسرشان، مرحوم خانم دکتر قمر آریان[۲]، در سالهای پایانی دهه شصت خورشیدی در فرانسه به سر میبردند و دکتر احمد مهدوی دامغانی نیز به همراه همسرشان، خانم دکتر تاجماه آصفی شیرازی[۳] که خود از استادان زبان و ادبیات فارسی هستند، در این کشور با این زوج فرهیخته دیدار تازه میکنند. استاد مهدوی این خاطره را اینطور ثبت کردهاند:
با دکتر زرّینکوب و دکتر قمر خانم [آریان] روزی به ورسای [۴] رفته بودیم و بساط پیکنیک را با ساندویچها و سالادی که تاجماه خانم با ذوق و سلیقه کاملِ خودش فراهم کرده بود، در جنگلهای اطراف آن کاخ که به فرض قصر ستمکاران بوده و بارگاه داد هم نبود، ولی بر آن ستمی نرفته و خذلانی بدان نرسیده است، [۵] پهن کرده بودیم و من بنده از آن فرصتِ خوش ولی کوتاه استفاده میکردم و مسائلی ادبی را از حضرتش میپرسیدم و با دقت آنچه میفرمود، یادداشت میکردم. دکتر را یواش یواش خواب درربود و ما سه نفر دیگر به آهستگی صحبت میکردیم. دو ساعتی گذشت، موقع مراجعت به پاریس شد. دکتر قمر خانم همچنان که همیشه شوهر مهربان محترمش را صدا میفرمود، دو سه بار به آهستگی «عبدی... عبدی» گفت؛ ولی خوابِ دکتر سنگین شده بود. از این روی قمر خانم بلندتر و به نحو تحکّمآمیزی «عبدی» را تکرار کرد و دکتر زرّینکوب بیدار شد؛ ولی در حالی که هنوز چشمان نازنین را کاملاً بازنکرده بود، بهمزاح از من پرسید: مهدوی، این یای عبدی، ضمیر مِلکیِ متکلم است؟[۶] من عرض کردم: دکتر جان، به فرض که چنین باشد؛ تازه قمر خانم امرِ یکی از مشایخِ عظام تصوّف را اطاعت کرده که فرموده است:
لاتَدعُنی اِلّا بیا عبدَها / فَإنّهُ أشرفُ أسمائی.[۷]
به قول محمد بن منوّر،[۸] دکتر زرّینکوب را «حالتی پدید آمد و وقتِ او خوش شد» و باز چشم برهم نهاد و لحظاتی سر را به آهستگی و آرامی به چپ و راست حرکت میداد و این بیت را بهزمزمه تکرار میفرمود.[۹]
حقا که مرحوم استاد باستانی پاریزی بسیار زیبا گفته است که اگر خانم دکتر قمر آریان نبود، دکتر زرّینکوب، دکتر زرّینکوب نمیشد.[۱۰] خداوند روح استادان زرّینکوب، آریان و باستانی پاریزی را شاد کند و استاد مهدوی و خانم دکتر آصفی را هم بهسلامت بدارد.
بوسه بر پای سرد استاد
خاطره دیگر نیز روایتگر عشقِ سراسر وفای بانویی بزرگوار به همسرِ شاعر و ادیب خویش است. این خاطره را هم استاد احمد مهدوی دامغانی برای تاریخ ثبت کرده است. آنچه در ادامه آمده است، گرچه تصویری تلخ و اندوهناک پیش چشمِ ذهن تصویر میکند، اما عشقِ موجود در آن، تاحدّی از تلخی ماجرا میکاهد. مرحوم استاد سیّد کریم امیری فیروزکوهی از شاعرانِ بزرگ همروزگارمان بودهاند که شیفتگی بسیاری به سبک هندی داشتند. تصحیح دیوان صائب تبریزی (برجستهترین شاعر سبک هندی یا اصفهانی)، از کارهای پژوهشی استاد امیری فیروزکوهی است. دکتر امیربانو کریمی، دختر؛ استاد مظاهر مصفا، داماد؛ و علی مصفا (بازیگر)، نوه استاد امیری فیروزکوهی هستند.
اما خاطرهیی که استاد مهدوی خود در صحنه بروز آن حاضر بوده، از این قرار است:
دو سه ساعتی بود که مرحوم جنّتمکان سیّدالشعرا حضرت امیری فیروزکوهی، حَشَرَهُالله مع اجداده الطاهرین، بدن خاکیاش را رها کرده بود و روح شریفش در بهشت به لقاءالله نائل شده بود و جسد پاکش در زیر طاقه شالی در همان اتاقی که همواره در آن جلوس میفرمود و مشتاقانِ درک مجلسش به حضورش شرفیاب میشدند، زاری و شیون همسر مجلّله محترمه و دختران گرانمایه نازنین و یگانه پسر محبوب و بسیار محجوب و نجیبزاده او، مسعود؛ و همه جمعیتی که به آن داغِ فراق مبتلا شده، با آنان شوری به پا کرده بود؛ ولی بیش از همه همسر باوفای بزرگمنش گرامی او، بانو تاجالملوک درگاهی، به آرامی میگریست و از درد فراق همسر بزرگوار نامدارش مینالید. خواهران مکرّمه او سعی داشتند که ایشان را از پهلوی جسد حضرت سیدالشّعرا به کناری بکشند و آبی یا عصاره گاوزبانی به او بنوشانند. پس از کشمکش بسیار، آن بانوی باوفا و صفا که مرحوم امیری وصف مختصری از شرافت و نجابت و وفاداری و مهربانی و شکیبایی او را (آری شکیبایی او) در قصیده فاخری که سروده است فرموده است، خم شد و طاقه شال را به کناری زد و بر پاهای نحیف امیری مکرّر بوسه زد و فریاد زد: یا رسولالله، فرزندت را به خودت میسپارم.[۱۱]
اقامه نماز در پیادهرو و کلیسا
مرحوم استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی، نویسنده، تاریخدان و تاریخنگارِ بزرگ همروزگارمان، از تدین و ایمان مرحوم استاد سید جعفر شهیدی، محقق، مؤلف، مصحح و مترجم بزرگ ایرانزمین خاطرهیی زیبا نقل کرده است. این دو استاد بزرگ، دورهیی را در کنار هم در مؤسسه لغتنامه دهخدا فعالیت میکردند. منزل مرحوم استاد باستانی پاریزی در آن سالهای پیش از انقلاب در خیابان گرگان بوده و خانه مرحوم استاد شهیدی هم در محله نارمک. عصرها هنگام بازگشت از مؤسسه دهخدا، این دو دانشیمردِ با هم صمیمی مسیری را تا دروازه شمیران پیاده میآمدند تا هم قدمی زده باشند و هم در راه با هم گفتوگو کرده باشند.[۱۲] از آنجا استاد باستانی به خانه خود میرفته و دکتر شهید هم پیادهرویاش را تا میدان امام حسین (ع) کنونی ادامه میداده و بعد با اتوبوس راهی نارمک میشده. خاطرهیی که مرحوم دکتر باستانی از روانشاد علّامه شهیدی بیان کرده، در همین پیادهرویها روی داده است:
یک روز غروب، با هم به پیچ شمران رسیدیم، بخشی که بیشترِ دکانها چوبفروشی بود. در همان لحظات غروب، از مسجد فخرالدوله صدای اذان بلند شد و ندای الله اکبر برخاست. به محض اینکه کلمه الله اکبر در فضا پخش شد، دیدم که آقای دکتر سید جعفر شهیدی، در حالی که دَمِ مغازه یک چوبفروشی بودیم، دستمالی را از جیب خودش درآورد و آن را روی زمین انداخت و در همانجا رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خواندن. این کار دکتر شهیدی برای من تعجبآور بود، چون آنجا دقیقاً وسط پیادهرو بود.
میدانستم که اول وقت خواندنِ نماز فضیلت دارد، ولی در خیابان این کار را کردن، برای من کمی عجیب بود. متعجبتر از من، شخصی بود که دکتر شهیدی روبهروی مغازه او داشت نماز میخواند. او همچنان مشغول بریدن چوبهای خودش بود و صدای خرخر بریدهشدن چوبهایش میآمد که یکدفعه متوجه شد یک نفر دَمِ مغازهاش ایستاده است و نماز میخواند. او بیرون آمد تا ببیند چه خبر شده است؟ من گفتم که: آقای دکتر دارند نماز میخوانند. صاحب مغازه با تعجب گفت: خدا قبول کند. بعد هم که نماز دکتر شهید تمام شد، دوباره به راه افتادیم و از آنجا رد شدیم. [۱۳]
روانشاد دکتر باستانی پاریزی خاطره جالب دیگری را هم از ایمان و دینداری مرحوم استاد شهیدی بازگو کرده است؛ بزرگمردی که افزون بر موقعیت ممتازی که در دانشگاه داشت، سالها در حوزه به درس و بحث پرداخته، به مرتبه اجتهاد رسیده بود. خاطره دکتر باستانی به سفری مربوط میشود که ایشان به همراه دکتر شهیدی، مرحوم استاد ایرج افشار و چند تن از دیگر استادان برای شرکت در یک نشست هماندیشی راهی ایتالیا شده بودند. اما اصل خاطره از زبانِ استاد باستانی پاریزی:
یادم هست که ما در آسیسی، در ایتالیا، سمیناری داشتیم. سفیر واتیکان از ما دعوت کرده بود تا به آنجا برویم. کسانی که آنجا رفتیم، چند نفر بودیم: دکتر سید حسین نصر بود، مرحوم مهاجرانی واعظ بود، مرحوم دکتر شهیدی بود، ایرج افشار بود و چند نفر دیگر که عکس آن را در یکی از کتابهایم چاپ کردهام. در آنجا ما را به کلیسایی بردند به اسم آسیسی که تا رُم فاصله زیادی دارد و در طرف شرق رم بود. این کلیسا بسیار معروف است، چون یکی از کشیشها و راهبهای بزرگ مسیحی در آنجا دفن شده است و جسد او در آنجا است. این جسد قرنها است که همچنان باقی مانده است. میگفتند او راهبی بود که با پرندگان حرف میزد. او مورد احترام زیاد مردم ایتالیا بود و از ایتالیا و جاهای دیگر مردم به زیارت او میرفتند و اسمش هم فرانسیسکو بود و اسم شهر معروف سانفرانسیسکو را هم از اسم همین راهب برداشتهاند.
ما وقتی وارد کلیسا شدیم و کمی گردش کردیم، میخواستند به ما ناهار بدهند. پیش از اینکه ناهار بدهند، دکتر شهیدی و دکتر نصر به محض اینکه فهمیدند که الآن ظهر شده است، بلافاصله رفتند وضویشان را گرفتند و در همان کلیسا نمازشان را خواندند و بعد آمدند ناهار خوردند.[۱۴]
مجلسِ ترحیمی با ۲۸ جفت کفش
مرحوم خُلدآشیان استاد جلالالدین همایی بیتردید از بزرگترین استادان و محققان ادبیات فارسی بوده است. کتابهای غزالی نامه، تاریخ ادبیات ایران، فنون بلاغت و صناعات ادبی، مختاری نامه یا سرگذشت حکیم مختاری غزنوی، خیّامی نامه، تفسیر مثنوی مولوی یا داستان قلعه ذاتالصّور، مولوی چه میگوید، طربخانه (درباره رباعیات حکیم عمر خیام) و تاریخ اصفهان از جمله آثارِ تألیفیِ استاد است. مرحوم علّامه همایی همچنین آثاری چون نصیحة الملوک امام محمد غزالی، مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه عزالدین محمود کاشانی، التّفهیم لأوایل الصّناعة التنجیم ابوریحان بیرونی، دیوان عثمان مختاری غزنوی و مثنوی ولدنامه را هم به طرزی عالمانه و دقیق تصحیح کردهاند. باوجود همه این آثار که از خامه دُربارِ استاد همایی به یادگار مانده، مجلس ترحیم این مرد بزرگ در نهایت غربت برگزار شد.
استاد علّامه جلالالدین همایی پس از عمری کار و تحقیق و مطالعه و تدریس و در یک کلام، خدمت به فرهنگ و ادبِ این سرزمین، در ساعت ۹ شبِ شنبه، ۲۸ تیر ماه ۱۳۵۹ برابر با ششم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ قمری جان به معشوق ازلی تقدیم کرد. نقل است که در هنگامه رحلت استاد، دختر ایشان، خانم ماهدخت بانو همایی بر بستر احتضار پدر، شعری را در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) که از سرودههای همای شیرازی بود، برابر چشمانِ منتظرِ ایشان میخواند. پیکر استاد فردای آن شب از تهران به اصفهان منتقل میشود و با حضور شماری از شاگردان در تکیه لسان الارض گورستان تاریخی تخت فولاد به خاکِ سرد سپرده میشود.
نگارنده خود از دکتر سید مهدی نوریان، یکی از برجستهترین استادان و معلمان زبان و ادبیات فارسی و استاد این رشته در دانشگاه اصفهان، شنیده است که ایشان از دکتر مظاهر مصفا، استاد بزرگ ادبیات فارسی و شاگرد برجسته استاد همایی، نقل کردهاند که مجلس ختم استاد همایی در مسجد سید اصفهان برگزار شد. من (استاد مظاهر مصفا) برای عرض تسلیت جلو در ایستاده بودم. وقتی کفشها را شمردم، دیدم تنها ۲۸ جفت کفش جلو در است... .
کلیله دمنه ترقی کرده است یا ما پایین آمدهایم
استاد باستانی پاریزی از گنجینه خاطرات خویش، خاطرهیی را هم از مرحوم استاد میرزا عبدالعظیم خان قریب گرکانی روایت کرده است. مرحوم استاد قریب از بزرگان ادبیات فارسی بود که تصحیح کلیله و دمنه وی معروف است. خاطره مربوط است به مجلس بزرگداشتی که هفتاد و اندی سال پیش برای پاسداشت پنجاه سال معلمیِ استاد عبدالعظیم خان قریب برگزار شده بوده است. استاد قریب در مجلس بزرگداشت خود، سخنی گفته است و استاد باستانی آن را تعریف کرده. اما شرح کلام استاد قریب، از زبان استاد باستانی پاریزی:
...خود مرحوم قریب هم، که به او میرزا میگفتند، مقداری سخن گفت. او جملهیی را بر زبان آورد که آن را چند جا تکرار کردهام، ولی چون خیلی باارزش است، باید اینجا هم بگویم. او گفت: من زمانی که در گرکان آشتیان بچه بودم، کلیله و دمنه میخواندم و پدرم آن را به من یاد میداد (مخلص، سال پیش مخصوصاً به تفرش و آشتیان و گرکان رفتم و دهکده او را بازدید کردم. نصف پاریز وسعت و جمعیت داشت). سپس قریب اضافه کرد: بعد از مدتی، خودم معلم شدم و به دیگران کلیله و دمنه یاد میدادم. چند صباحی به اراک آمدم و معلم شدم و باز هم کلیله و دمنه درس میدادم. بعد از آنکه به تهران آمدم و دبیر دبیرستان شدم، باز کلیله و دمنه درس میدادم. بعد استاد دانشگاه و دانشکده افسری شدم و درس دستور را برایم گذاشتند و من باز بنا کردم به درس دادن کلیله و دمنه و دستور زبان فارسی. در دوره دکتری هم که درس میدادم، درسم همین کلیله و دمنه بود.
آقای قریب، بعد روکرد به حاضران و گفت: حالا من نمیدانم آیا ما اینقدر پایین آمدهایم، یا کلیله و دمنه اینقدر ترقی کرده و از مکتب ملاباجی به دوره دکتری دانشگاه رسیده است؟[۱۵]
ارجاعها:
۱. کتابهای ارزش میراث صوفیه، بامداد اسلام، فرار از مدرسه، پله پله تا ملاقات خدا، از گذشته ادبی ایران، پیر گنجه در جستوجوی ناکجاآباد، از کوچه رندان، نقد ادبی، کارنامه اسلام، دو قرن سکوت، سِرّ نی، حدیث خوش سعدی، بحر در کوزه و با کاروان، شماری از آثار گرانسنگ مرحوم استاد عبدالحسین زرّینکوب است.
۲. از مرحوم دکتر قمر آریان کتابهایی چون زن در داستانهای قرآن، چهره مسیح در ادبیات فارسی، از نینامه، کمالالدین بهزاد و شرق نزدیک در تاریخ به یادگار مانده است.
۳. خانم دکتر تاجماه آصفی شیرازی به همراه استاد مهدوی دامغانی سالها است که دور از وطن زندگی میکنند. کتاب آسمان و خاک از آثار دکتر آصفی است.
۴. مجموعه کاخهای سلطنتی است که در شهر ورسای در نزدیکی پاریس واقع شده است.
۵. جملههای اخیرِ استاد تعریضی است طنزآمیز به بیتی از قصیده نامی استاد خاقانی، معروف به ایوان مدائن، که در آن، شاعرِ بزرگ ادبیات فارسی ویرانی کاخِ کسری را مایه عبرت دانسته است. آن بیت که زبانحال کنگرههای ویرانشده کاخ کسری است، از اینقرار است:
ما بارگهِ دادیم، این رفت ستم بر ما / تا خود چه رسد خذلان بر قصر ستمکاران.
۶. مزاحِ مرحوم دکتر زرّینکوب به این اشاره دارد که اگر یای اضافه شده به واژه عبد را از نوع متکلم وحده بخوانیم، معنیِ عبدی میشود «بنده من».
۷. مرا جز با عنوانِ بندهی او مخوان؛ زیرا این عنوان، شریفترین نام برای من است.
۸. محمد بن منوّر میهنی، نواده شیخ ابوسعید ابیالخیر (عارف نامدار سده چهارم و پنجم هجری ق.) است که کتاب اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابیسعید را در شرح زندگانی و احوال جدّ خویش نگاشته است.
۹. در برف پیری؛ احمد مهدوی دامغانی؛ به کوشش سید علیمحمد سجادی وسعید واعظ؛ تهران: اطلاعات؛ ۱۳۹۶؛ ص ۱۱۷.
۱۰. باستانی پاریزی و هزاران سال انسان؛ کریم فیضی؛ تهران: اطلاعات؛ ۱۳۹۲؛ ص ۴۱۳.
۱۱. در برف پیری؛ احمد مهدوی دامغانی؛ به کوشش سید علیمحمد سجادی وسعید واعظ؛ تهران: اطلاعات؛ ۱۳۹۶؛ ص ۲۵۵.
۱۲. البته مرحوم استاد باستانی پاریزی انگیزه دیگری را هم برای این پیاده روی ذکر کردهاند: «از شما چه پنهان، که برای اینکه هم دو زار پول اتوبوس ندهیم، هم قدمی با هم زده باشیم، راه میافتادیم و پیاده تا دروازه شمران میآمدیم...».
۱۳. باستانی پاریزی و هزاران سال انسان؛ کریم فیضی؛ تهران: اطلاعات؛ ۱۳۹۲؛ ص ۶۰۰.
۱۴. همان. ص ۶۰۰ و ۶۰۱.
۱۵. همان. ص ۶۷۲ و ۶۷۳.