یک
نه پاییز !
نه زمستان !
هیچ کدام نمی توانند
رویشی در باغ ایجاد کنند
باید به بهار برگردیم
پرستوها را در آغوش بگیریم
و کلاغ ها را از باغ بیرون کنیم
آنها با قارقارشان !
اعصاب سروها را به هم می ریزند.
دو
ما را به دنیای دیگر حواله می دهند
اما خودشان !
در کاخ ها زندگی می کنند.
سه
با فکرهای قرون وسطایی !
نمی شود جهان را تغییر داد
باید با دنیا راه رفت
دریا را دید !
و خورشید را !
به مهمانی خانه ها آورد.
چهار
پشت خنده هایم !
دردهایی است
اگر آنها را بنویسم
دفتری خواهد شد
که سال ها باید آن را ورق بزنید.
پنج
تو نیستی !
اتاقم بوی تنهایی می دهد
می خواهم گریه کنم
تلفن زنگ می خورد
و صدایت !
نسیم آمدنت را به خانه می آورد.
شش
خیالم می کردم !
مثل همیشه شوخی می کند
چمدانش را برداشت و رفت
من ماندم !
با اتاقی که دور سرم می چرخد.
هفت
بین دو راهی مانده بود!
نان بخواهد !
یا آزادی !
مرد فریاد آزادی !
او سال هاست !
پشت میله ها آب می خورد.
خواهم گریه کنم
تلفن زنگ می خورد
و صدایت !
نسیم آمدنت را به خانه می آورد.
شش
خیالم می کردم !
مثل همیشه شوخی می کند
چمدانش را برداشت و رفت
من ماندم !
با اتاقی که دور سرم می چرخد.
هفت
بین دو راهی مانده بود!
نان بخواهد !
یا آزادی !
مرد فریاد آزادی !
او سال هاست !
پشت میله ها آب می خورد.
نه پاییز !
نه زمستان !
هیچ کدام نمی توانند
رویشی در باغ ایجاد کنند
باید به بهار برگردیم
پرستوها را در آغوش بگیریم
و کلاغ ها را از باغ بیرون کنیم
آنها با قارقارشان !
اعصاب سروها را به هم می ریزند.
دو
ما را به دنیای دیگر حواله می دهند
اما خودشان !
در کاخ ها زندگی می کنند.
سه
با فکرهای قرون وسطایی !
نمی شود جهان را تغییر داد
باید با دنیا راه رفت
دریا را دید !
و خورشید را !
به مهمانی خانه ها آورد.
چهار
پشت خنده هایم !
دردهایی است
اگر آنها را بنویسم
دفتری خواهد شد
که سال ها باید آن را ورق بزنید.
پنج
تو نیستی !
اتاقم بوی تنهایی می دهد
می خواهم گریه کنم
تلفن زنگ می خورد
و صدایت !
نسیم آمدنت را به خانه می آورد.
شش
خیالم می کردم !
مثل همیشه شوخی می کند
چمدانش را برداشت و رفت
من ماندم !
با اتاقی که دور سرم می چرخد.
هفت
بین دو راهی مانده بود!
نان بخواهد !
یا آزادی !
مرد فریاد آزادی !
او سال هاست !
پشت میله ها آب می خورد.
خواهم گریه کنم
تلفن زنگ می خورد
و صدایت !
نسیم آمدنت را به خانه می آورد.
شش
خیالم می کردم !
مثل همیشه شوخی می کند
چمدانش را برداشت و رفت
من ماندم !
با اتاقی که دور سرم می چرخد.
هفت
بین دو راهی مانده بود!
نان بخواهد !
یا آزادی !
مرد فریاد آزادی !
او سال هاست !
پشت میله ها آب می خورد.