ایده های خواندنی برای پیدا کردن همسر مناسب در زندگی


پیدا کردن کیس خوب در زندگی وقتی حرف از ازدواج در ذهن می‌آید اکثر جوان ها از ازدواج دوری می‌کنند و این دوری مسائل هایی همچون کسادی بازار و تورم اقتصادی و .. دارد ، اما می‌خواهیم در این مقاله اضافه بر تورم همسر مناسبی را گزینه کنیم تا بتواند زندگی مان را تضمین کند . مراسم رونمایی نسل‌های گذشته از ما نحوه آشنایی‌شان به این شکل بود که به آقای داماد...

ایده های خواندنی برای پیدا کردن همسر مناسب در زندگی

پیدا کردن کیس خوب در زندگی

وقتی حرف از ازدواج در ذهن می‌آید اکثر جوان ها از ازدواج دوری می‌کنند و این دوری مسائل هایی همچون کسادی بازار و تورم اقتصادی و .. دارد ، اما می‌خواهیم در این مقاله اضافه بر تورم همسر مناسبی را گزینه کنیم تا بتواند زندگی مان را تضمین کند .

مراسم رونمایی

نسل‌های گذشته از ما نحوه آشنایی‌شان به این شکل بود که به آقای داماد می گفتند: «آقا داماد! عروس خانم» و به عروس هم میگفتند: «عروس خانم! آقا داماد» و این لحظه‌ای بود که عاقد خطبه عقد را جاری کرده بود و دیگر حق انتخابی وجود نداشت.

به محض اینکه عروس از گل چیدن برمی‌گشت و بله را می گفت، از تازه‌عروس و تازه‌داماد پرده‌برداری یعنی رونمایی می‌کردند.

ایده های خواندنی برای پیدا کردن همسر مناسب در زندگی

پیدا کردن همسر مناسب

چه بسا ممکن بود اشتباهی هم پیش بیاید و بزرگ‌ترها که بانی مراسم بودند تصورشان این بوده که طرف‌شان عروس هست و با خودشان داماد به مراسم عروسی بردند ولی بعدا فهمیدند که آن طرفی‌ها هم فامیل داماد میباشند و عروسی بلافاصله بعد از جاری شدن خطبه عقد، به‌هم می خورد.

حمام و بنگاه عروس‌یابی

آن موقع مادربزرگ‌ها در حمام عمومی برای پسرهای دم‌بخت، عروس گزینه می‌کردند یا دخترعموها و پسرعموها با هم ازدواج می‌کردند. مانند همین حالا نبود که مراسم خواستگاری را اکثر برای آشنایی خانواده‌ها با هم برگزار ‌کنند.

قدیم‌ها چون دختر غیر از حمام عمومی و مدرسه حق نداشت از منزل بیرون بیاید، می گفتند: «مادر را ببین، دختر را بپسند». یک چیزی توی مایه‌های پاس‌های رونالدینیویی و شیث رضایی بود که یک‌طرف را نگاه می‌کردند و به یک طرف دیگر پاس می‌دادند.

عکس بده، داماد تحویل بگیر

خود همین جنابعالی با یک عکس 4×3 رفتم خواستگاری؛ یعنی یک عکس به ابعاد 4×3 را به ما نشان دادند، دو روز بعد دیدیم گل دست‌مان هست و داریم زنگ منزل پدری طرف را می زنیم که برویم داخل بلکه به غلامی قبول‌مان کنند؛ یعنی هر دو طرف در عمل انجام شده قرار می گرفتند و دیگر مانند سیستم علی‌ اصغری فوتبال نبود که بشود زد زیرش و اگر زیرش می‌زدیم باید هزینه «عمل» انجام شده را به بیمارستان پرداخت می‌کردیم.

ایده های خواندنی برای پیدا کردن همسر مناسب در زندگی

چگونه یک همسر مناسب پیدا کنیم ؟

مردم چه می گویند؟

وقتی رفتیم داخل، تنها ایرادی که به نظرمان رسید این بود که قد عروس‌خانم از داماد بلندتر هست و عروس اگر رژیم نگیرد و قدش را کوتاه نکند، نباید این ازدواج سر بگیرد وگرنه مردم چه میگویند؟

به نظر، بهانه قابل قبول و محکمه‌پسندی می‌آمد اما پدرزن آینده دست‌مان را خوانده بود و بلافاصله به اهالی منزل سفارش داد که متر را بیاورند. وقتی متر را آوردند و عروس از دمپایی پاشنه‌بلندی که به پا کرده بود، پیاده شد، فهمیدیم که علت موجهی نبوده و قد داماد بلندتر است.

دردسر پدرزن دنیادیده

پدرزن آینده، آدم دنیادیده‌ای بود. گرچه آن موقع من هم آدم دنیادیده‌ای بودم و دست‌کم سه، چهار بار فیلم «جهان» را دیده بودم اما این فرق می‌کرد.

پدرزن ما نمی دانیم کجای جهان دیده بود که میگفت هرگونه رفت‌وآمد و آشنایی پیش از ازدواج ممنوع است. نامبرده (گرچه نامش را که نبردیم، منظور همان «لقب‌برده» است) تاکید داشت اگر برنامه بیرون‌روی دارید و میخواهید جایی بروید باید با هماهنگی باشد و در معیت نماینده تام‌الاختیار ایشان.

در دوران نامزدی فقط دو بار بیرون رفتیم که دفعه اول 1+5 نماینده از طرف خانواده همسر آینده ما را در قالب هیاتی همراهی ‌کردند. مقصد آن بیرون‌روی هم موزه دارآباد بود که اکثر از آنکه یک قرار عاشقانه دو نفری باشد تبدیل شد به یک گردش علمی دسته‌جمعی مدرسه‌ای.

در آن قرار مدرسه‌ای تنها کاری که نمی‌شد انجام داد آشنایی با دختری بود که قرار بود با هم ازدواج کنیم. آن‌قدر آدم را می‌پاییدند که جرأت نمی‌کردم تو روی همسر آینده نگاه کنم؛ یعنی دفعه بعد اگر در خیابان یا در یک مهمانی وی را می دیدم نمی‌شناختمش، چون اصلا فرصت نشده بود نگاهش کنم.

قرار دوم را اول بگذار

قرار دوم ما زمانی بود که همه ی چیز قطعی شده بود و فردایش وقت قبلی گرفته بودیم برای محضر. بهانه این قرار هم این بود که برویم بگردیم دنبال تالار عروسی. در تالاری در خیابان بهار تصمیم گرفتیم غذای سالن را هم امتحان کنیم.
دو پرس چلوکباب سفارش دادم. غذا را که آوردند دیدم همسر مهربان آینده بغض کرده که «مگه نمی‌دونی من چلوکباب دوست ندارم؟» خب، وقتی پدر عروس اجازه نمی دهد زوج و زوجه با هم آشنا شوند، نتیجه‌اش همین می شود. من باید کف دستم را بو می‌کردم که دخترخانم چلوکباب دوست ندارد؟ اصلا مگر داریم؟
کباب کوبیده را می شود دوست نداشت؟ کسی که کباب کوبیده دوست ندارد آیا به درد زندگی می خورد؟ این‌ها سوالاتی بود که همان لحظه در ذهنم شکل گرفت اما بلافاصله برای آنکه موضوع کش نیاید، صورت مسئله را در ذهنم پاک کردم.

چیز خنده‌داری هست، بگویید بخندیم

به خانواده‌ها پیشنهاد می‌کنم اگر چیزی هست که داماد درمورد عروس باید بداند یا برعکس (برعکس به معنی نباید بداند نیست؛ یعنی چیزهایی که عروس درمورد داماد باید بداند) به طرف بگویند.

بعدا اگر خودش بفهمد شر می شود حتی اگر چیز خنده‌داری هم هست بگویید طرف مقابل هم بخندد؛ مثلا عکس روی شناسنامه را حتما به همسر آینده نشان بدهید که هم بخندد و دلش باز شود، هم فکر نکند چیز خاصی را از او مخفی کرده‌اید. چیزی را از هم مخفی نکنید تا «هم» نیز چیزی را از شما مخفی نکند.

اعتراف به خیانت خفیف

همین جا باید یک اعتراف هم بکنم. اصلا نمیدانم چرا هر زمان با نوشتن این مطالب یک ندای درونی به من می گوید «اعتراف تو دلم فراوونه، کجا بریزم» بعد جواب میدهم «همین جا، همین جا». اعتراف می‌کنم که در تمام این سال‌ها به همسرم دروغ گفتم.

همۀ وقت} به او می گفتم که خواننده محبوبم مدوناست، اما طرفدار «کایلی مینوگ» بودم. همین می‌شد که مدونا توی خانه ممنوع بود اما همسر جان روی مینوگ حساسیتی نداشت و با خیال راحت می‌شد به موسیقی او گوش کرد.

ایده های خواندنی برای پیدا کردن همسر مناسب در زندگی

روش پیدا کردن زن خوب

بیخودی راه دور نرویم

پدر همسر جان حق داشت. از آن سال به بعد خیلی‌ها را دیدم که یک مدت با هم نامزد بودند و معامله‌شان نشد و نامزدی را به هم زدند. خیلی‌ها هم نامزد بودند انها را رد صلاحیت کرد که گرچه این موضوع ربطی به بحث ما ندارد اما نامزدی ریسک بالایی دارد. احتمالش خیلی چندان است که یک نامزدی به هم بخورد. اصلا چرا راه دور برویم و بیخودی بنزین بسوزانیم؟

همین همسایه دوران بچگی خودمان، سه سال با یکی از دخترعمه‌هایش نامزد بود و روی دختر مردم اسم گذاشته بود (اسمش را گذاشته بود عمه‌قزی، دور کلاش قرمزی)، آخرش سر جهیزیه با هم به هم زدند. اصلا نامزدی هرچه کوتاه‌تر باشد، اول زندگی شیرین‌تر می‌شود و طرفین چیزهای بیشتری از همدیگر کشف و خنثی (!) می‌کنند.

خوشگذرانی در قرار آزمایشگاه

خلاصه، داشتم میگفتم. قرار اول و دوم را که گفتم، اما قرار سوم ما توی آرایشگاه بود؛ یعنی نزدیک عصر شب عروسی رفتم آرایشگاه دنبال عروس. سخت‌گیری‌های آقای پدرزن باعث شده بود ما که دو ماه گذشته از عروسی عقد کرده بودیم، فقط دو بار پیروز به مشاهده همدیگر شویم.

چرا چرا، یک‌بار هم رفتیم آزمایش که چون برادرزن آینده همراه‌مان بود، تا یکی، دو ساعت از ترس و استرس «آزمایش‌بند» شده بودم. آن محدودیت‌های شدید و دست‌وپاگیر در دوران نامزدی باعث شد تا بعد از ازدواج از لج بقیه هی با هم قرار بگذاریم و به پدر همسرجان هم نگوییم که کی داریم می‌ریم کجا!

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه ازدواج

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


اولین واکنش منوچهر هادی به ویدئوی جنجالی یکتا ناصر