چراغ های مرده ی شهر،
در جاده های غربت سرد،
میان مسمومیت بی هویت،
خانه های از عشق خالی،
میان گذرگاه های دور
و پرت افتاده از همه چیز،
هنوز روشن بودند و می درخشیدند.
اما با من از غربت چراغ های روشن
میان همهمه ی کوچه های
خاکستری بگویید
که چه سخت می درخشند
و چه سخت روشن می مانند!
بیا و از کوچه های خاکستری
سرشار چراغ های روشن
مرده ی شهر بگذر و
غربت چراغ های محبوس روشن را،
نوازش کن و بنگر که
چراغ ها چگونه روشن، اما مرده اند!
در جاده های غربت سرد،
میان مسمومیت بی هویت،
خانه های از عشق خالی،
میان گذرگاه های دور
و پرت افتاده از همه چیز،
هنوز روشن بودند و می درخشیدند.
اما با من از غربت چراغ های روشن
میان همهمه ی کوچه های
خاکستری بگویید
که چه سخت می درخشند
و چه سخت روشن می مانند!
بیا و از کوچه های خاکستری
سرشار چراغ های روشن
مرده ی شهر بگذر و
غربت چراغ های محبوس روشن را،
نوازش کن و بنگر که
چراغ ها چگونه روشن، اما مرده اند!