افسانه


افسانه

افسانه ام! آنقدر مغرورم که.... هیچ تیزی نمیتواند دلم را بشکافد جز نوک نیزه مژگان تو هیچ جعدی نمیتواند مرا بر باد دهد جز جعدمشکین گیسوان تو هیچ کمانی نمیتواند قلبم را نشانه رود جز کمانشاعر:محمد ابراهیم بهشتی(بی کس)

افسانه ام!
آنقدر مغرورم که....
هیچ تیزی نمیتواند دلم را بشکافد
جز
نوک نیزه مژگان تو
هیچ جعدی نمیتواند مرا بر باد دهد
جز
جعدمشکین گیسوان تو
هیچ کمانی نمیتواند قلبم را نشانه رود
جز
کمان متقارن ابروان تو
هیچ ستاره ای نمیتواند پروانه دلم را جلب کند
جز
تلألو بی مثال چشمان تو
وهیچ تیری نمیتواند روحم را زخمی کند
جز
تیر زهرآگین بی وفایی تو
پس نیزه مژگانت را لایه گیسوانت پنهان کن
کمان ابرویانت لانه پروانه ام کن
چشمانت را به روح زخمیم مرحم کن
وبی وفایی را به افسانه ها بسپار
تاشاید غرورم نشکند

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


لاپید: بن‌گویر با یک کلمه اسرائیل را رسوای عالم کرد