براتی گرفت و رفت
از یک مغازه بند و بساطی گرفت و رفت
مشکل گشا و نُقل و نباتی گرفت و رفت
همراه کودکش که در آغوش و خفته بود
یک شیر پاکتی و دُناتی گرفت و رفت
آن گه ز سمت دکه ای از دفتر و کتاب
حرزی خریده خواندُ نکاتی گرفت و رفت
آمد به سمت پنجره پولاد و گریه کرد...
آهی کشیده صبر و ثباتی گرفت و رفت
برگشت سمت حوض طلا چون کبوتری
هُرم عطش به آب حیاتی گرفت و رفت
دستی به سینه رو بحرم ایستاد و گفت:
بنگر به زائرت که براتی گرفت و رفت
معصومی از نگاه تو و مهربانی ات
زین غربت زمانه نجاتی گرفت و رفت
از یک مغازه بند و بساطی گرفت و رفت
مشکل گشا و نُقل و نباتی گرفت و رفت
همراه کودکش که در آغوش و خفته بود
یک شیر پاکتی و دُناتی گرفت و رفت
آن گه ز سمت دکه ای از دفتر و کتاب
حرزی خریده خواندُ نکاتی گرفت و رفت
آمد به سمت پنجره پولاد و گریه کرد...
آهی کشیده صبر و ثباتی گرفت و رفت
برگشت سمت حوض طلا چون کبوتری
هُرم عطش به آب حیاتی گرفت و رفت
دستی به سینه رو بحرم ایستاد و گفت:
بنگر به زائرت که براتی گرفت و رفت
معصومی از نگاه تو و مهربانی ات
زین غربت زمانه نجاتی گرفت و رفت