271
دیگر همه جا مضحکه ی عامی تو!
هیزم کش دوزخ شده ای، خامی تو
دربین ضعیف وبی رمق عربده کش
جائی که قوی پا بنهد رامی تو
272
ای آه دلم گرفته از دل، چه کنم؟
اندیشه سوارِ خرِ درگل، چه کنم؟
خطاط کشیده خط میانِ سر و دل
بااین همه مرزِحق وباطل، چه کنم؟
273
گل گفتی واندکی شنیدن هنر است
بی بال به آسمان پریدن هنر است
از شیر نپرسید چرا در بند است
موزی شدن وگره جویدن هنراست
274
زخمای دلم جوابِ مرهم کرده
اما دو لبت، فاصله را کم کرده
خطی که بهم رسانده ابرویت را
سر را به هوای دیدنت خم کرده
275
وسواسیِ آداب ونگاه ات شده ام
ققنوسم و خاکسترِ آه ات شده ام
یک بار دگر، قرارمان، عشق آباد
با شاخه گلی نشانِ راه ات شده ام
276
بی قاعدگی رسم وقرار است هنوز
گویا که صدای ما نوار است هنوز
صد حنجره پاره شد، نشد گوشی باز
گوش شنوا، تحتِ فشار است هنوز؟
277
در برکه ی شب پولک مهتاب افتاد
خورشیدِ به خواب رفته درآب افتاد
تا خواست لبم، فاجعه را طرح کند
ماهی دهنش باز و به قلاب افتاد!
278
پیوسته دو ابروی تو را نقاشم
بربوم کشیدمت که بامت باشم
عمری به امید دیدنت سرکردم
حسرت خورِاما و اگر ای کاشم
280
ما را به شرابــخانه ی تـــاک برید
در عالم مستی و طربنــاک برید
گربوسه نکرد، گونه هایم را سرخ
پس غیـرت رگ را سوی دلاک برید