بهار


بهار

بهار آمد بهار با طراوت ز عرش کبریا ریزد سخاوت گل و بلبل به شادی همنوا گشت پرستو باز سوی لانه واگشت بنفشه بردمید از جویباران گل نیلو برآمد صدهزاران شقایق سوی دشت آرزو شد گل یاس سفید لبریز بوشاعر:مهوش جلیلیان

بهار آمد بهار با طراوت
ز عرش کبریا ریزد سخاوت
گل و بلبل به شادی همنوا گشت
پرستو باز سوی لانه واگشت
بنفشه بردمید از جویباران
گل نیلو برآمد صدهزاران
شقایق سوی دشت آرزو شد
گل یاس سفید لبریز بو شد
اقاقی سرکشید و گل برآورد
دمادم ناله بلبل برآورد
گل مریم بخنده غنچه بگشود
به لب صدها هزاران فتنه بنمود
گل سرخ و سفید و ارغوان رنگ
برآمد از زمین آواز صد چنگ
ز کوه و کوهسار و سبزه زاران
بیامد ناله سبز هّزاران
هِزاران یاس وحشی غنچه واکرد
دل هر رهگذر را بینوا کرد
به موج سبزه بنگر وه چه زیباست
زبوی عطر او دردل چه غوغاست
به هنگام غروب رنگ وارنگ
گره از دل گشا با ناله چنگ
نگه کن بید مجنون شاخه گسترد
نسیم بربازوانش سایه گسترد
تکانی موج رنگ بر بید افکند
دل البرز را از جا برکند
چراغ آسمان سرخ پیکر
سرش را کرد پنهان از برابر
برفت و کرد پنهان روی زیبا
دگر مهتاب گشت از نو هویدا
به اوج آسمان صدها ستاره
دل شب از حضورش پاره پاره
ستاره از دل عاشق خبر داشت
گل مهتاب با شب ناله ها داشت
به هر کوچه شعاع خویش گسترد
زعشق خود به هر دل سایه گسترد
نسیم عشق موجی تازه انداخت
تن هر عاشقی را لرزه انداخت
ز سوز عشق از دل عقده وا شد
دل عاشق پر از راز خدا شد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر لطف حق به صورت داستان + متن شعر