تو ای هستی پر کشاکش من
تو ای عشق !!!
پس از آن انفجار مهیب درون ساختاری
هر تکه من به سمتی روانه شد
و من پر از انتشار گسترده روشنی شدم
با دامنه های بردی به ابعاد بسیار وسیع !
چنان که حتی بخش عظمی از محدوده های جنوب مرا دید
و من به شکل غیر قابل انتظاری تأثیر خود را گذاشته ام
بر حس فشرده دلتنگی!
بر حجم نامتقارن فاصله !
و بر هم تنیدگی سلول به سلول اندوه !
و انسان دیگری شده ام !!!
با درونمایه های مبهمی از مخوفی مرگ
ته رنگ های سطحی و بی جان از زندگی
همراه با رگه های ظریفی از احساس ناپایدار خوشبختی
و در همه جا ٬
و در کشمکش تند و تیز لحظه ها
همواره خودم را عمیقا هموار می کنم
بر لبه های لغزان دلمردگی ها !
و هراس لغزشی را هیچ بر دل راه نمی دهم
که پیش از این هولناکی فنا را بلعیده ام
و همیشه تا همین اکنون ٬
در سراشیبی جنون های جهنده گام برداشته ام
و هرگز اهمیتی نمی دهم که در لحظه سپس چه روی می دهد
که من از قانون قلاده خوی زمان جدا افتاده ام !
و به فضای تعلیقی وسیعی تعلق گرفته ام ...
محسن نامور
۱۵/فروردین/۹۸
تو ای عشق !!!
پس از آن انفجار مهیب درون ساختاری
هر تکه من به سمتی روانه شد
و من پر از انتشار گسترده روشنی شدم
با دامنه های بردی به ابعاد بسیار وسیع !
چنان که حتی بخش عظمی از محدوده های جنوب مرا دید
و من به شکل غیر قابل انتظاری تأثیر خود را گذاشته ام
بر حس فشرده دلتنگی!
بر حجم نامتقارن فاصله !
و بر هم تنیدگی سلول به سلول اندوه !
و انسان دیگری شده ام !!!
با درونمایه های مبهمی از مخوفی مرگ
ته رنگ های سطحی و بی جان از زندگی
همراه با رگه های ظریفی از احساس ناپایدار خوشبختی
و در همه جا ٬
و در کشمکش تند و تیز لحظه ها
همواره خودم را عمیقا هموار می کنم
بر لبه های لغزان دلمردگی ها !
و هراس لغزشی را هیچ بر دل راه نمی دهم
که پیش از این هولناکی فنا را بلعیده ام
و همیشه تا همین اکنون ٬
در سراشیبی جنون های جهنده گام برداشته ام
و هرگز اهمیتی نمی دهم که در لحظه سپس چه روی می دهد
که من از قانون قلاده خوی زمان جدا افتاده ام !
و به فضای تعلیقی وسیعی تعلق گرفته ام ...
محسن نامور
۱۵/فروردین/۹۸