مرگ


مرگ

مَنِ افتاده بر تخت صدایی میشنیدم از پس در صدای آه و ناله،ترس و وحشت صدای ناامید مادرم بود من پژمرده تب کرده بدین سان که گویی نیستم دیگر بر این خاک سفر کردم بر این چند روز عمری چه کوتاهشاعر:زهرا سنایی

مَنِ افتاده بر تخت
صدایی میشنیدم از پس در
صدای آه و ناله،ترس و وحشت
صدای ناامید مادرم بود
من پژمرده تب کرده بدین سان
که گویی نیستم دیگر بر این خاک
سفر کردم بر این چند روز عمری
چه کوتاه میگذشت هر لحظه ی من
چه زیبا بود روز شیرخواری
که دستی میکشید بر سر،مادر
دگر سمتم نشسته یک گل سرخ
هر از گاهی میبوسد سر من
چه کوتاه میگذشت هر لحظه من
به دوران سیاهی میرسیدم
به دوران تباهی میرسیدم
چه روز هایی که بیهوده گذشتند
چه درد هایی که بی مرحم گذشتند
نمیخواهم بنالم من از این روز
ولی حسرت به دل دارم بر ان روز
نشسته کنج یک زندان بی رحم
به دستانم گرفته یک بغل غم
غم انها که رفتند و نماندند
غم انها که زخمم می نشاندند
نمی دید دیده ام همراه و یاران
نمی دیدم من ان روز دوست داران
اگر روزی به عمرم می فزودی
پر پرواز میدادم به قلبم
دگر دیر است،نه دوستی ست ونه یاری
دگر افسوس هست و بیقراری
به سختی راه میرفتم به سویش
ببوسم من سر و دست و گلویش
سرم بر سینه اش دستم به دورش
گل سرخ و پدر با دو برادر
نشستند نزد ما با آه و حسرت
من پژمرده تب کرده گریختم
تو گر فرصت به دست داری هنوزم
بیا بیرون از ان خود ساخته زندان
...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گیتی آذرپی درگذشت