ترا من غرق باران
شباهنگام
با چشمان جانم دیده بودم
تو گشتی،
بی آنکه لحظه ها دانند
برای روزهای پردردم
یادگاری
بی آنکه تو
بدانی
غنچه ی عشق را
از گلستان چشمان تو
چیده بودم
به گاهی که کودک انگور
در آغوش تاکستان رؤیا ها
خواب پروانه ها را آرزو می کرد
ترا...من..
خواب دیده بودم
ترا من آنسان دیده بودم
که راز پر فریب چشم شهلایت
از ساغر هستی
بر روح بیمارم باده ریزان بود
ترا من در خیالم خواب دیده بودم
ترا از دنیای غمم بیرون کشیدم
آنسان که بهاران،
خورشید را از پشت ابر فروْدینی
ترا من روز باران،
غرقِ تمنای نگاهت
خواب دیده بودم
شباهنگام
با چشمان جانم دیده بودم
تو گشتی،
بی آنکه لحظه ها دانند
برای روزهای پردردم
یادگاری
بی آنکه تو
بدانی
غنچه ی عشق را
از گلستان چشمان تو
چیده بودم
به گاهی که کودک انگور
در آغوش تاکستان رؤیا ها
خواب پروانه ها را آرزو می کرد
ترا...من..
خواب دیده بودم
ترا من آنسان دیده بودم
که راز پر فریب چشم شهلایت
از ساغر هستی
بر روح بیمارم باده ریزان بود
ترا من در خیالم خواب دیده بودم
ترا از دنیای غمم بیرون کشیدم
آنسان که بهاران،
خورشید را از پشت ابر فروْدینی
ترا من روز باران،
غرقِ تمنای نگاهت
خواب دیده بودم