سالها بر سر تو بین من و دل جنگ است
من گریزان ز جفای تو ولی دل تنگ است
رفتم از شهر به صحرا که ز خاطر بروی
چه کنم دشت چو موی تو طلاییرنگ است؟
ساقهها رقصکناناند در آغوش نسیم
و خداوند نوازنده این آهنگ است
آخرین پیک شراب است که میآید داس
گندم از فصل درو باخبر اما منگ است!
وای! باران بهار است! چه جایت خالی است
بی تو این صحنه زیبا همهجایش لنگ است
آسمان نیز مگر مثل من از یار جداست؟
که پر از تیرگی بغض و چنین دلتنگ است
عاشق دشتم اگر مثل تو با من سرد است
عاشق سنگم اگر قلب تو جنسش سنگ است
در دل من عطش عشق تو و رسوایی است
ننگ میخواهم اگر بوسه بر آن لب ننگ است
من گریزان ز جفای تو ولی دل تنگ است
رفتم از شهر به صحرا که ز خاطر بروی
چه کنم دشت چو موی تو طلاییرنگ است؟
ساقهها رقصکناناند در آغوش نسیم
و خداوند نوازنده این آهنگ است
آخرین پیک شراب است که میآید داس
گندم از فصل درو باخبر اما منگ است!
وای! باران بهار است! چه جایت خالی است
بی تو این صحنه زیبا همهجایش لنگ است
آسمان نیز مگر مثل من از یار جداست؟
که پر از تیرگی بغض و چنین دلتنگ است
عاشق دشتم اگر مثل تو با من سرد است
عاشق سنگم اگر قلب تو جنسش سنگ است
در دل من عطش عشق تو و رسوایی است
ننگ میخواهم اگر بوسه بر آن لب ننگ است