اندوه


اندوه

اندوه ای من روزگارم خطیست در این خطوط خط خطی بد ای من شایدنفسی هست شاید خواستنی هنوز دراین درد ای من َمنان دگران درپس مشقت حال خوشی ندارند ای من چگونه سر کنم این شب را اخر چشمانم هنوزشاعر:افشین عدلی

اندوه
ای من روزگارم خطیست در این خطوط خط خطی بد
ای من شایدنفسی هست شاید خواستنی هنوز دراین درد
ای من َمنان دگران درپس مشقت حال خوشی ندارند
ای من چگونه سر کنم این شب را اخر چشمانم هنوز میبیند
ای من بغضم شکسته و سیل به راه انداخته اخر دلم میسوزد
ای من وسعت غم لانه کرداطرف را چگونه ز پیله سر بگشایم
ای من سنی زگاپیدن آلزیمار ب فراموشی این غم زمان ندارم
ای من کورسوی ُ آرامش آسایش نشان ِد شایدشودچاره دردم
ای من پینه پای ز دوی نان و اب مگر دارد خواب و روان نرم
ای من حق ناحق گشته ، بلا سایه انداخته برایمان درد ورم
ای من کشت اندوه ُ کردیم میوه عنبرانه و امید بزم میجویم
ُ جوانی سوز خواستن ها داری
ای من مرهم زخم سر باز،درد
ای من دیده م راست مینگرد و کوی اندوه و سختی میبیند
ای من کیست قاتل کیست فاضلُعادل عذاب است عذاب
ای من تو راجان خود میدانم جانم شوریس شیرین نمیشود
، ازدیادم نیست مرا جرعه در دریایی بی کرانی
ای من پنهانِ
ای من ،دل ،این دل نداردهیچ خوشی پی غم ُ همنوع دگری
ای من سوز و سوزختن ب حرف و نگاه مهمان بی پناهان
ای من گوش باز ، آغوش گرم، شاید نوای بینوا یشان باشد
ُ تحمل ایمان
ای من ،من،من،من،ما،ما،ماچاره ایی نیست جز

شاید فرجی شود شاید
ا׽ هست خدایی هست
امیدی هست چراغی هست
اشک مظلومیست دست و دعایس ک سیراب میکند بیابان را
بینوایس بی پنهاهیس و میلرزد عرشی را ب نگاه مهربانی
آری خدای هست که میبیند

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چه عواملی باعث می‌شود نتیجه انتخابات آمریکا غیرقابل پیش‌بینی باشد؟