با اینکه سالهاست مرا سخت رانده است
دائم درون این دل دیوانه مانده است
نازم وفای دل ، که چنین می دود هنوز
با سر به سوی آنکه به هیچش دوانده است
زندان نوشته اند برایت ، تو را چه سود
از چاه سرد ، قافله بیرون کشانده است؟
یوسف غمین مباش که یعقوب جای تو
در قلبِ زار ، مهر برادر نشانده است
راحت بمان به قصر زلیخا که گرگِ نفس
پیراهنی به جای تو آری درانده است
از رقص و تاب شاخه ی خشکش چه شاد بود
برگی که شاخه تا سرِ مرگش تکانده است
"سیمرغِ" قصّه واحد و مرغانِ راه بیش
"سی مرغ" آنکه خود سرِ قافش رسانده است
98/5/15
دائم درون این دل دیوانه مانده است
نازم وفای دل ، که چنین می دود هنوز
با سر به سوی آنکه به هیچش دوانده است
زندان نوشته اند برایت ، تو را چه سود
از چاه سرد ، قافله بیرون کشانده است؟
یوسف غمین مباش که یعقوب جای تو
در قلبِ زار ، مهر برادر نشانده است
راحت بمان به قصر زلیخا که گرگِ نفس
پیراهنی به جای تو آری درانده است
از رقص و تاب شاخه ی خشکش چه شاد بود
برگی که شاخه تا سرِ مرگش تکانده است
"سیمرغِ" قصّه واحد و مرغانِ راه بیش
"سی مرغ" آنکه خود سرِ قافش رسانده است
98/5/15