من حال چمدانم را فقط خودم میدانم
راهی را میروم؛
میبندم،
میبینم،
نمیپرسم،
نمیترسم،
و به راهم ادامه میدهم"
چمدانم درسکوت میپرسد؟
مرا ازچه پُر کرده ای؟
دهانم را چرا بسته ای؟
و من در سکوتی که جاده همراهی میکند"
او را ادامه میدهم؛
هم راه را؛
و هم چمدانی که فقط حالش را خودم میدانم.
برای رفتن و نپرسیدن و ندانستن....
فقط ادامه میدهم
و ادامه میدهم.
راهی را میروم؛
میبندم،
میبینم،
نمیپرسم،
نمیترسم،
و به راهم ادامه میدهم"
چمدانم درسکوت میپرسد؟
مرا ازچه پُر کرده ای؟
دهانم را چرا بسته ای؟
و من در سکوتی که جاده همراهی میکند"
او را ادامه میدهم؛
هم راه را؛
و هم چمدانی که فقط حالش را خودم میدانم.
برای رفتن و نپرسیدن و ندانستن....
فقط ادامه میدهم
و ادامه میدهم.