پرتو حسن


پرتو حسن

« پرتو حُسن1 » حُسن نیکوی تو هرگه ،که زِ من یاد کند جان زندان شده ام را ، زِ غم آزاد کند اثر حُسن تو را ، تا که بـبینم زِ بصر دل ویران شده ام را ، دیگر آباد کند دل شاعر:حسن مصطفایی دهنوی

« پرتو حُسن1 »
حُسن نیکوی تو هرگه ،که زِ من یاد کند
جان زندان شده ام را ، زِ غم آزاد کند
اثر حُسن تو را ، تا که بـبینم زِ بصر
دل ویران شده ام را ، دیگر آباد کند
دل بیو2 زده ام ،حُسن تو جوید به جهان
شاید آن حُسن تو ، باز این دل من شادکند
آن لب لعل تو را، تا نگرم نیست عجب
گر لب لعل من، از حُسن تو اوراد3 کند
حُسن شیرین نه عجب بود که فرهاد بدید
پرتو حُسن تو صد مرد ، چو فرهاد کند
داد از آن حُسن گرانمایه ،که جویا شده ام
بر دل سوخته ام ، کار چو جلاد کند
دل ویران شده ام ، را که کند امدادش
اگر آن حُسن تو ، بر این دلم امداد کند
این دل سوخته ام را نتوان غیر تو کس
مگر آن حُسن تو ، از لطف خود آباد کند
داد از این گردش دنیای دنی ،کز اثرش
هر چه نیکی بـنمودم ، به من ایراد کند
خوشتر از این نَـبُوَد در همه احوال بشر
مگر آندم که بشر ، نام تو را یاد کند
حُسن روز ازلی ،گرچه نصیبم شده است
می توانـد اثـرش در دلـم ایجـاد کند
حسن آن حُسن تو را ،گرچه به باطن بیند
ظاهرش را که ندید ، این همه فریاد کند
٭٭٭
1- جمال – نیکی 2- بید – کرمک 3- دعاها – ورد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر لطف حق به صورت داستان + متن شعر