میان مردم نادان
هیاهوهای بی پایان
دلم یک راه میخواهد
به سوی شهر دلداران
نه یاد از عشق میبینم
نه عشقی، عشق میبینم
پر از رنگ است هر عشقی
نه عشق،تزویر میبینم
کجا یابم رهایی را
همان یک روی و رنگی را
نه سرخ است قلب آدمها
سیه کردند هر دل را
بخندند روی یکدیگر
ولی دستشان خنجر
به لب از مهر میگویند
به سر لیکن پرِ از مکر
در این سردی در این طوفان
در این چند رویی و طغیان
دلم یک راه میخواهد
به سوی شهر یک رویان
هیاهوهای بی پایان
دلم یک راه میخواهد
به سوی شهر دلداران
نه یاد از عشق میبینم
نه عشقی، عشق میبینم
پر از رنگ است هر عشقی
نه عشق،تزویر میبینم
کجا یابم رهایی را
همان یک روی و رنگی را
نه سرخ است قلب آدمها
سیه کردند هر دل را
بخندند روی یکدیگر
ولی دستشان خنجر
به لب از مهر میگویند
به سر لیکن پرِ از مکر
در این سردی در این طوفان
در این چند رویی و طغیان
دلم یک راه میخواهد
به سوی شهر یک رویان