آونگ


آونگ

بادبان آونگ جان طوفان به دریا شد مرا زورقی گم گشته را حیران به فردا شد مرا شاخه ای دل خسته بر داری سراپا آرزو بیشه ها پاییز تن راهی به صحرا شد مرا در فغان از نرگسی افتاده بر نقشی نگون حال خودشاعر:خسرو مکوندی

بادبان آونگ جان طوفان به دریا شد مرا
زورقی گم گشته را حیران به فردا شد مرا
شاخه ای دل خسته بر داری سراپا آرزو
بیشه ها پاییز تن راهی به صحرا شد مرا
در فغان از نرگسی افتاده بر نقشی نگون
حال خود صورتگری انگار یغما شد مرا
می شود پیمانه ای سرشار تلخی گفتگو
ساغری پروانه چون دستار مینا شد مرا
پرده ها تا رونما انوار صبحی واپسین
کسوتی را رهنما بنیاد معنا شد مرا
زلف یاران را پریشان جلوه آهنگی شکن
خلوتی پوشیده تا در قاب نجواشد مرا
هم سخن با یاسمن در گلشنی غماز دشت
نغمه ها را ارغنون بر تار پیدا شد مرا
گر سرودن هر نوا را نای جانان ارمغان
بوستان را سرو یاران تاق کسری شد مرا
حالیا شب ماندن محراب تنگ از کعبه ای
حاجتی سرگشته چون تردید فتوی شد مرا
شِکوه را آهی گریبان از پلشتی روزگار
خوشه ای را رهنمون مطلب به عنقا شد مرا
کی رسن ما را سخن با شاهدی رهوار خود
تک سوارانی پلنگ آیین افرا شد مرا





حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تقویم حجامت 1403