یک خیابان آرزو ، بی ما به پایانش رسید
لحظههامان لحظهای همچون پرنده پر کشید
در قرار آخریمان ، در خیابانی شلوغ
هیچکس در زیر باران ، اشکهامان را ندید
بی صدا بودیم اما ناله را دل مینواخت
در هوایی سردو مرطوب ، خون در جان میگداخت
حالمان حالی میان خفتهو بیدار بود
ظاهرا در بیخیالی ، با خیالی بیثبات
سمت من میآمدی من سمت تو میآمدم
ما به آخر میرسیدیم با صدای هر قدم
لحظهای شانه به شانه از کنارم رد شدی
تا که نزدیک آمدی من دور ماندم از خودم
روزگارم بعد از آن ، دیگر مرا پیدا نکرد
ماندهام در آن زمان ، در آن هوای تلخو سرد
همچو شهری را شبیهم ، که خرابش کردهاند
تو به این ویرانهی دلگیرو تنها برنگرد
حسین علیاکبری
لحظههامان لحظهای همچون پرنده پر کشید
در قرار آخریمان ، در خیابانی شلوغ
هیچکس در زیر باران ، اشکهامان را ندید
بی صدا بودیم اما ناله را دل مینواخت
در هوایی سردو مرطوب ، خون در جان میگداخت
حالمان حالی میان خفتهو بیدار بود
ظاهرا در بیخیالی ، با خیالی بیثبات
سمت من میآمدی من سمت تو میآمدم
ما به آخر میرسیدیم با صدای هر قدم
لحظهای شانه به شانه از کنارم رد شدی
تا که نزدیک آمدی من دور ماندم از خودم
روزگارم بعد از آن ، دیگر مرا پیدا نکرد
ماندهام در آن زمان ، در آن هوای تلخو سرد
همچو شهری را شبیهم ، که خرابش کردهاند
تو به این ویرانهی دلگیرو تنها برنگرد
حسین علیاکبری