معجونى از فرشته و شیطان و کردگار...


معجونى از فرشته و شیطان و کردگار...

من پابرهنه مانـــــدم و دنیــــا سوارکـــار تا حس کنم نوازشِ خورشید و سنگ و خار یک قاصدک، نشسته در آغوشِ بادِ مست یک جام شعر، دستِ جهانِ شراب خوار... فانوس کوچکى که به دریا پناه داد روى سرِشاعر:غزل آرامش


من پابرهنه مانـــــدم و دنیــــا سوارکـــار
تا حس کنم نوازشِ خورشید و سنگ و خار

یک قاصدک، نشسته در آغوشِ بادِ مست
یک جام شعر، دستِ جهانِ شراب خوار...

فانوس کوچکى که به دریا پناه داد
روى سرِ بلنــــدترین برجِ زهرمار!

میلاد من مشاعره ی خاک و عرش بود
معجونى از فرشته و شیطان و کردگار!

تقدیمى ام به سفره ى بى رنگ و روى خاک
تبعیدى ام به تلخ ترین فصـــلِ روزگار

انگار قرنهاست تماشــاگــرِ خوداَم...
زخمى به بیستونِ دلم مانده یادگار

دادند اختیار دلم را به دست تیغ
بردند سروِ سادگى ام را به پاى دار

تصنیفْ خوانِ زندگی ام در مصافِ مرگ
با واژه هاى دلهره فامِ غـــزل تبار

در جنگ نابرابرِ احساس و عقل و دل
من بی سلاحم و همه:

آتش به اختیار!!!



حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید