طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟


طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

خلقت‌گرایان معتقد به وجود آفریدگار هستند؛ طرفداران طراحی هوشمند به خالقی هوشمند باور دارند و در مقابل، باورمندان به تکامل نیز با دو گروه نخست مخالف هستند.

زمانی‌که چارلز داروین، ۱۵۸ سال پیش نظریه‌ی تکامل از راه انتخاب طبیعی را ارائه داد، دانشمندان آن زمان، به‌شدت با او مخالفت کردند. ولی شواهد زیاد از علوم دیرینه‌شناسی، ژنتیک، جانورشناسی، زیست‌شناسی‌ مولکولی و غیره، به‌تدریج فرگشت را از مرحله‌ی تردیدهای استدلالی فراتر برد. امروزه، نظریه‌ی تکامل به‌جز در تصور عموم مردم در همه‌ی زمینه‌ها بازی را برده است. در قرن بیست‌و‌یکم، در پیشرفته‌ترین کشور از لحاظ علمی یعنی آمریکا، هنوز خلقت‌گرایان (آفرینش‌گرایان یا آفرینش‌باوران) می‌توانند سیاست‌مداران، قاضی‌ها و شهروندان عادی را قانع کنند که تکامل فقط یک فانتزی ضعیف و ناقص است.

نظریه‌ی طراحی هوشمند (Intelligent design) می‌گوید که برای توضیح ساختمان پیچیده و غنی اطلاعات بیولوژی وجود عواملی هوشمندانه لازم است که این عوامل از لحاظ تجربی قابل تشخیص هستند. نمادهای مخصوصی در زیست‌شناسی، توضیح استاندارد تصادفی داروینی‌ها را رد می‌کنند، چون به‌نظر می‌رسد باید طرحی وجود داشته باشد که این خود نشانه وجود طراحی هوشمند است. سه بحث اساسی در نظریه‌ی طراحی هوشمند وجود دارد:

پیچیدگی کاهش‌ناپذیرپیچیدگی اختصاصیهماهنگی قوانین فیزیکی آن با ادامه‌ی حیات در زمین

بعضی دستگاه‌هایی که اجزای مختلفی دارند، دارای این ویژگی هستند که فقط در صورت وجود تک‌تک اجزایشان قادر به کار کردن هستند، به‌شکلی که شما نمی‌توانید یکی از اجزای آن‌ها را جدا کنید و دستگاه همچنان قادر به کار کردن باشد. به‌عنوان مثال می‌توانید یک موتور خودرو را در نظر بگیرید که برای حرکت نیازمند تمامی اجزای خود است. پیچیدگی‌های موجود در این دستگاه‌ها را به‌اصطلاح پیچیدگی‌های کاهش‌ناپذیر می‌نامند.

طرفداران نظریه‌ی طراحی هوشمند معتقد هستند که دستگاه‌های دارای پیچیدگی‌های کاهش‌ناپذیر نمی‌توانند از تکامل تدریجی و انتخاب طبیعی به‌وجود آمده باشند چون هر تغییر جزئی در آن‌ها به قیمت از کار افتادنشان تمام می‌شود. پیچیدگی اختصاصی یعنی از آنجایی که طراحی‌های پیچیده‌ی مخصوصی در موجودات دیده می‌شود باید یک نوع راهنمایی اولیه موجود بوده باشد.

بحث پیچیدگی اختصاصی می‌گوید که غیرممکن است یک پدیده‌ی پیچیده از طریق مراحل اتفاقی و تصادفی ایجاد شود. به‌عنوان مثال، اتاقی را درنظر بگیرید که در آن ۱۰۰ میمون و ۱۰۰ کامپیوتر وجود دارد. ممکن است میمون‌ها درنهایت بتوانند چند لغت یا حتی یک جمله را به‌کمک کامپیوترها بسازند؛ اما هرگز یک نمایشنامه‌ی شکسپیر خلق نمی‌شود. بیولوژی حیات چقدر پیچیده‌تر از یک نمایشنامه‌ی شکسپیر است؟ به‌گفته‌ی ریچارد داوکینز، این پرسش‌ها که «نصف یک چشم به چه کار می‌آید؟» یا «نصف یک بال به چه کار می‌آید؟»، نمونه‌هایی از برهان «پیچیدگی فرونکاستنی» هستند.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

یک واحد کارکردی را هنگامی دارای پیچیدگی فرونکاستنی می‌دانیم که برداشتن یکی از اجزای آن واحد، موجب اختلال کلی در کارکرد آن شود. این برهان فرض می‌کند که چشم و بال، پیچیدگی فرونکاستنی دارند؛ اما همین که یک لحظه بیاندیشیم بی‌درنگ مغالطه را درمی‌یابیم. اگر عدسی چشم یک بیمار مبتلا به آب مروارید را با جراحی برداریم، او دیگر بدون عینک نمی‌تواند تصاویر را به‌وضوح ببیند اما آن‌قدر بینایی دارد که با درخت برخورد نکند یا از صخره فرو نیفتد.

دستگاه‌های دارای پیچیدگی‌های کاهش‌ناپذیر نمی‌توانند از تکامل تدریجی و انتخاب طبیعی به‌وجود آمده باشند

درست است که داشتن نصف بال به‌خوبی داشتن یک بال کامل نیست اما از نداشتن بال بهتر است. موقع سقوط از درختی به ارتفاع معین، بال نصفه می‌تواند شدت ضربه‌ی برخوردتان به زمین را کم کند و جان‌تان را نجات دهد و اگر ۵۱ درصد از یک بال را داشته باشید، می‌توانید از درختی اندکی بلندتر بیافتید و باز زنده بمانید. هر کسری از بال را که داشته باشید، ارتفاعی هست که با داشتن آن بال، جان‌تان نجات می‌یابد؛ در حالی‌که اگر بال‌تان اندکی کوچک‌تر بود، از آن ارتفاع معین جان سالم به‌ در نمی‌بردید.

این آزمایش فکری درباره‌ی سقوط از درخت‌هایی با ارتفاع‌های معین، شیوه‌ای از درک این مطلب است که به‌لحاظ نظری، منحنی مزیت بال باید شیب ملایمی داشته باشد که از ۱ تا ۱۰۰ درصد امتداد می‌یابد. جنگل‌ها پر از جانوران چترباز هستند و این جانوران در عمل مراحل مختلف این شیب صعودی بال به قله‌‌ی محال را نشان می‌دهند. اگر بخواهیم برای کاربرد چشم هم مثالی مشابه کاربرد بال‌های ناقص هنگام افتادن از درختان با ارتفاعات مختلف بزنیم، به‌راحتی می‌توانیم موقعیت‌هایی را تصور کنیم که در آن‌ها نصف یک چشم جان جانور را نجات می‌دهد، در حالی‌‌که ۴۹ درصد آن چشم چنین نمی‌کند.

مقاله‌ی مرتبط:این شیب‌های ملایم تکاملی چشم را می‌توان در تغییرات شرایط نوری و تغییرات فاصله‌ی تشخیص شکارچی یا شکار یافت و همانند وضعیت بال‌ها و سطوح پروازی، حالت‌های میانی چشم هم نه‌‌تنها قابل تصور، بلکه در سراسر دنیای وحش فراوان‌ هستند. کرم پهن، چشمی دارد که با هر معیار معقولی، کوچک‌تر از نصف چشم انسان است. حلزون دریایی ناوتیلوس (Nautilus) چشمی دارد که بین چشم کرم پهن و چشم انسان است.

برخلاف چشم کرم پهن که فقط نور و سایه را تشخیص می‌دهد، اما تصاویر را نمی‌تواند ببیند، چشم ناوتیلوس شبیه دوربینی بی‌عدسی است که می‌تواند یک تصویر حقیقی بسازد؛ اما تصویر آن در مقایسه با تصویر چشم ما تیره و تار است. هیچ انسان عاقلی نمی‌تواند انکار کند که چشم داشتن برای این جانور بی‌مهره و بسیاری جانوران دیگر، بهتر از چشم نداشتن است و همه‌ی این چشم‌ها در جایی روی این شیب پیوسته و ملایم به‌سوی قله‌ی محال جای می‌گیرند.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

روی این شیب، چشم ما نزدیک به یک قله‌ است، هرچند نه مرتفع‌ترین قله اما یکی از مرتفع‌ترین قله‌ها. در کتاب «صعود به قله‌ی محال» داوکینز یک فصل کامل را به چشم و یک فصل را نیز به بال اختصاص و نشان داده‌ است که این دو به چه سادگی توانسته‌اند آهسته (شاید نه‌چندان آهسته) این مراتب صعودی را بپیمایند. هماهنگی قوانین فیزیکی دنیا و وجود حیات روی زمین به ما می‌گوید که دنیا به‌طور دقیق تنظیم شده است تا حیات روی زمین وجود داشته باشد.

نظریه‌ی طراحی هوشمند سعی بر تعیین منشأ خالق ندارد

اگر نسبت درصد عنصرهای جو زمین کمی عوض شود، بسیاری از رده‌های موجودات به‌سرعت نابود می‌شوند. اگر زمین چند مایل نزدیک‌تر یا دورتر از خورشید بود، بسیاری از رده‌های موجودات از بین می‌رفتند. وجود و ادامه‌ی حیات در زمین به عوامل بسیار زیادی نیاز دارد که با هم در هماهنگی کامل باشند؛ به‌طوری‌که غیرممکن است همه‌ی این عوامل به‌وسیله‌ی اتفاقات غیر هماهنگ، اتفاقی به‌وجود بیایند.

اما نظریه‌ی طراحی هوشمند سعی بر تعیین این منشأ هوشمند ندارد (خدا یا آدم‌های فضایی یا چیز دیگر)، اکثر کسانی که به تئوری طراحی هوشمند اعتقاد دارند، به خدا ایمان دارند. آن‌ها این طراحی هوشمند را که دنیای بیولوژی را کنترل می‌کند، دلیلی برای وجود خدا می‌دانند. اما در عین حال عده‌ای هستند که به خدا اعتقاد ندارند و نمی‌توانند دلایل قاطع این طراحی را رد کنند اما حاضر نیستند که وجود یک خدای خالق را اعتراف کنند.

مقاله‌ی مرتبط:

دسته‌ی دوم از اطلاعات موجود این‌گونه برداشت می‌کنند که زمین به‌وسیله‌‌ی یک نژاد برتر فضایی درست شده است، البته آن‌ها به منشأ این آدم‌های فضایی اشاره‌ای نمی‌کنند، بنابراین باز به بحث اولیه‌ای که جواب قابل توجیهی ندارد، برمی‌گردند. نظریه‌ی طراحی هوشمند همیشه همان خلقت کتاب مقدسی نیست و اختلاف مهمی بین این دو وجود دارد. خلقت کتاب مقدس با این نتیجه شروع می‌شود که گزارش کتاب مقدس از خلقت، درست و قابل اعتماد است و حیات روی زمین به‌وسیله‌ی یک طراح هوشمند طراحی شده است.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

آن‌وقت آن‌ها دنبال دلیلی برای راه طبیعی حمایت از این نتیجه هستند. معتقدان طراحی هوشمند با دنیای طبیعی شروع می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که حیات روی زمین به‌وسیله‌ی یک طراح هوشمند طراحی شده است. طراحی هوشمند به‌خودی خود مشخص نمی‌کند که طراح یا طراحان چه کسانی هستند. طراحی هوشمند در نفس خود با خلقت کتاب مقدسی سازگار است اما ذاتا دیدگاه دینی نسبت به آن ندارد.

به بیان دیگر، طراحی هوشمند باوری است که ادعا می‌کند موجودات زنده و ویژگی‌های خاصی از جهان، تنها توسط یک طراح هوشمند قابل توضیح هستند. گرچه آن‌ها طرفداران فرگشت را که به‌معنای نیای مشترک و تغییرات موجودات زنده در طول زمان است قبول دارند اما با انتخاب طبیعی که این تغییرات را غیرهوشمند و ناخواسته می‌داند، مخالفت می‌کنند. طرفداران این باور عقیده دارند که شواهد تجربی علم زیست‌شناسی و نیز برهان‌های ریاضی نشان ‌می‌دهد که جهان توسط یک خالق هوشمند ساخته شده‌ است.

طراحی هوشمند به‌خودی خود مشخص نمی‌کند که طراح یا طراحان چه کسانی هستند

باورمندان به این عقیده، برخلاف طرفداران آفرینش‌گرایی (نه همگی) که به وقوع تغییرات بسیار جزئی در موجودات در طول زمان‌های طولانی معتقد هستند، به عمر طولانی حیات در کره‌ی زمین (نه ۶۰۰۰ سال که برداشت بعضی از کتاب مقدس است و مورد ادعای بعضی آفرینش‌گرایان است) باور دارند. اما آنچه که سبب شهرت سریع و گسترده‌ی این باور شد، جنجال رسانه‌ای موافقان و مخالفان گنجاندن این نظریه در برنامه‌ی درسی علوم مدارس آمریکا و سپس کشیده شدن این مسئله به دادگاه در سال ۲۰۰۵ بود.

ویلیام دمبسکی می‌گوید که اگر شما یک گیرنده‌ی رادیویی برای دریافت امواج فضایی داشته باشید و روزی مثلا امواجی به‌شکل دنباله‌ی اعداد اول را از فضا دریافت کنید، مطمئنا ارسال‌کننده‌ی آن را یک موجود هوشمند خواهید شمرد. پس از گذشت بیش از یک قرن از ارائه‌ی نظریه فرگشت با انتخاب طبیعی توسط چارلز داروین، این نظریه توسط تمامی زیست‌شناسان جهان پذیرفته شده اما با این وجود هنوز در بین عموم مورد بحث و انتقاد است. منتقدان داروین هفت دلیل عمده را برای مخالفت با نظریه‌ی فرگشت عنوان می‌کنند:

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

۱. فرگشت به‌طور کامل اثبات نشده است و فقط یک نظریه است

به‌ اعتقاد برخی منتقدان نظریه‌ی داروین، فرگشت به‌معنی نبود دانش و حدس و گمان است. دانشمندان برای کلمه‌ی نظریه، معنی کاملا متفاوتی قائل هستند؛ نظریه‌ها زمینه‌های استوار، قابل اعتماد و اثبات‌شده در علم هستند. هیچ‌کدام از ما نظریه‌ی جاذبه‌ی نیوتن را به این دلیل که جاذبه فقط یک نظریه است، رد نمی‌کنیم.

۲. فسیل‌های حد واسط (حلقه‌های گمشده) پیدا نشده است

به‌طور مثال هنوز هیچ‌کس مشاهده نکرده که پا چطور به‌وجود آمده است. در زمان داروین حلقه‌های گمشده‌ی زیادی در میان شواهد فسیلی وجود داشت و از آن هنگام تاکنون فسیل‌های بسیار زیادی در مورد فرگشت مهره‌داران پیدا شده است. رده‌ی مشخصی از فسیل‌ها بین سم‌داران و وال‌ها، خزندگان و پستانداران، دایناسورها و پرندگان، میمون‌ها و انسان‌ها یافت شده است.

۳. طراحی هوشمندانه

اندام‌های جانداران پیچیده‌تر از آن هستند که فرآیندهای تصادفی بتواند آن را به‌وجود آورند؛ وجود ساعت، نشان‌دهنده‌ی وجود ساعت‌ساز است. حد واسط‌های فرگشت گوش در مهره‌داران و همچنین حد واسط‌های فرگشت چشم در میان تعداد فراوانی از بی‌مهرگان یافت شده است؛ در حد واسط‌ها و روند فرگشت، نشانه‌ای از طراحی هوشمند وجود ندارد. ساختارهای پیچیده‌ای مثل چشم توسط فرآیندهای سلسله‌وار و آهسته به‌وجود آمده است.

۴. فرگشت، قانون دوم ترمودینامیک را نقض می‌کند

جهان به سمت بی‌نظمی پیش می‌رود؛ فرآیندهای تصادفی ساختارهای منظم را به‌هم می‌ریزد نه اینکه آن‌ها را سازماندهی کند. زیست‌شناسان توصیه می‌کنند پیش از انتقاد بهتر است بفهمیم که قانون دوم ترمودینامیک چه می‌گوید؛ یعنی بی‌نظمی در سیستم‌های بسته افزایش پیدا می‌کند که زمین به‌هیچ وجه سیستم بسته‌ای نیست. انرژی به‌طور مداوم توسط نور خورشید وارد زمین می‌شود و فرایندهای زیستی را پیش می‌برد.

۵. فرگشت پروتئین‌ها غیرمحتمل است

هموگلوبین ۱۴۱ اسید آمینه دارد و ۱/۲۰ احتمال دارد که لوسین اولی باشد. فرگشت هموگلوبین امکان‌پذیر نیست زیرا احتمال درست قرار گرفتن ۱۴۱ پروتئین در جای خود برابر با ۱۴۱ (۱/۲۰) است. بی‌اطلاعی منتقد از علم احتمالات و ریاضی باعث چنین نظری می‌شود؛ از احتمالات نمی‌‌توان برای رد کردن فرایندهای پس‌گشتی (backward) استفاده کرد. ۱/۳۶۵ احتمال دارد هر کدام از دانش‌آموزان یک کلاس در روز تولد خودش (روزی مشخص از سال) متولد شده باشد. پس احتمال اینکه هر یک از ۵۰ دانش‌آموز کلاس در روز تولدش به‌دنیا آمده باشد ۵۰ (۱/۳۶۵) است، با وجود این آن‌ها در کلاس نشسته‌اند.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

۶. انتخاب طبیعی منجر به فرگشت نمی‌شود

هیچ دانشمندی به‌وسیله‌‌ی آزمایش نشان نداده که چگونه ماهی به قورباغه تبدیل شده است. در فرگشت خرد (فرگشت یک گونه‌ی خاص)، یعنی مکانیسمی که منجر به فرگشت کلان (فرگشت گونه‌ها) می‌شود، زیست‌شناسان به این مسئله فکر می‌کنند. در انتخاب غیرطبیعی در برخی موارد نتایجی به‌دست می‌آید که با گونه‌های موجود در طبیعت متفاوت است اما باید توجه داشت که این فرآیندها به میلیون‌ها سال زمان نیاز دارد و در شواهد فسیلی کاملا نشان داده شده است.

۷. پیچیدگی فرونکاستنی

مکانیسم‌های پیچیده‌ی سلولی را نمی‌توان فرگشت‌یافته از مراحل ساده‌ی ابتدایی فرض کرد، برای مثال فرآیند پیچیده‌ی سلولی مانند لخته شدن خون، توسط چند سیستم مرتبط به‌هم انجام می‌شود؛ انتخاب طبیعی چگونه هر بخش را به‌وجود آورده است؟ چقدر اشتباه است اگر فکر کنیم هر قسمت از فرآیندی مولکولی به‌عنوان بخشی از یک سیستم فرگشت پیدا می‌کند.

مکانیسم‌های پیچیده‌ی سلولی را نمی‌توان فرگشت‌یافته از مراحل ساده‌ی ابتدایی فرض کرد

انتخاب طبیعی در فرگشت سیستم‌های پیچیده دخالت می‌کند زیرا در هر مرحله‌ی سیستم، کارکردی دارد. قسمت‌هایی که سیستم را ارتقاء می‌دهند اضافه می‌شوند و به‌دلیل تغیرات بعدی وجودشان ضروری می‌شود، به‌عنوان مثال سیستم لخته شدن خون در پستانداران از سیستم ساده‌تری فرگشت یافته است. سیستم مرکزی لخته شدن خون ۵۰۰ میلیون سال پیش در مهره‌داران ابتدایی به‌وجود آمده است و امروزه هم در ماهی‌های نخستی مثل لامپری دیده می‌شود.

۱۰۰ میلیون سال بعد پروتئین‌هایی به این سیستم اضافه شدند که به مواد آزادشده از بافت‌های آسیب‌دیده حساس بودند. ۵۰ میلیون سال بعد بخش سوم اضافه شد؛ لخته شدن خون در محل زخم. در هر مرحله، سیستم پیچیده‌تر شده و سیستم به بخش‌های اضافه‌شده، وابسته شده است.

آفرینش‌گرایی یا خلقت‌گرایی

آفرینش‌گرایان کسانی هستند که به خدایی قدرتمند اعتقاد دارند که می‌تواند از هیچ، آنچه را که وجود دارد، بیافریند. در دید اکثر آفرینش‌گرایان، خدا در هر لحظه در خلقت خود دخیل و نگهدارنده‌ی آن است. آفرینش‌گرایی که در غرب در واکنش به فرگشت ایجاد شد، از مسیحیانی منشا گرفت که شرح انجیل از چگونگی شکل‌گیری هستی را به‌شکل دقیق و کامل قبول می‌کنند. در نظر آنان انجیل هیچ خطایی ندارد و شرح آن از چگونگی شکل‌گیری هستی دقیق و درست است. در واقع آفرینش‌گرایان به‌دنبال این هستند که به شکلی، خدا را درگیر هستی نشان دهند. آفرینش‌گرایی معمولا در دو حالت مطرح می‌شود، آفرینش‌گرایی که به آن آفرینش‌گرایی جوان زمینی گفته می‌شود.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

در نظر این دسته از آنجایی که انجیل زمان آفرینش هستی را ۶ روز نام برده است، حساب کردن عمر زمین ما را به عدد ۶ هزار سال می‌رساند و به این دلیل آن‌ها عمر هستی را نیز چنان‌چه نزدیک به ۱۴ میلیارد سال گفته می‌شود، انکار می‌کنند. در سمت دیگر آفرینش‌گرایان کهن زمینی قرار دارند که با تفسیری متفاوت، مشکلی با طول عمر زیاد هستی ندارند. آفرینش‌گرایان فرگشت را انکار می‌کنند، به‌خصوص هنگامی که از کلان فرگشت‌ها صحبت می‌کنیم.

در نظر آن‌ها انسان برآمده از آدم و حوا است و حتی اگر آنان به فرگشت اعتقاد داشته باشند، به کلان فرگشت اعتقادی ندارند و خرد فرگشت را قبول می‌کنند چون به باور آن‌ها انسان جدا از دیگر موجودات به‌وجود آمده و آفریده‌ی خاص خدا است. چند عامل توانست به حرکت دینی آفرینش‌گرایی کمک کند، ابتدا شکل‌گیری حرکتی در اوایل قرن بیستم بود که به‌دنبال مطابق کردن چنین خوانشی از انجیل با علم مدرن بود.

آفرینش‌گرایان فرگشت را انکار می‌کنند، به‌خصوص هنگامی که از کلان فرگشت‌ها صحبت می‌کنیم

دومین عامل تأثیر ایونجلیک‌های آمریکایی در ممنوع کردن نوشیدنی‌های الکلی در آمریکا بود. عامل بعدی تدریس فرگشت در مدارس بود که البته واکنش آفرینش‌گرایان را به‌دنبال داشت. چهارمین عاملی که بر این روند تأثیر گذاشت، مجموعه کتاب‌هایی بود که توسط شخصی از مردم عام در ۱۹۰۹ به چاپ رسید و در نهایت پیوند فرگشت از سمت آفرینش‌گرایان با جنبه‌های ماتریالیستی و سو استفاده‌های سیاسی آن در جنگ جهانی اول بود.

مدتی بعد در سال ۱۹۲۰ در دادگاهی در تنسی آمریکا این دو جبهه به هم رسیدند که در آن معلم جوانی که در مدرسه‌ی فرگشت تدریس کرده بود، محاکمه شد زیرا کار او در واقع در مخالفت با قانون حکومتی آن زمان بود. در انتهای قضیه مدرس به پرداخت ۱۰۰ دلار جریمه محکوم شد که البته بعدا لغو شد؛ با این همه این قانون تا ۴۰ سال بعد هنوز وجود داشت؛ اما محاکمه دیگری در کار نبود.

مقاله‌ی مرتبط:

آنچه برایان در جبهه‌ی مخالف فرگشت ابراز کرد بیشتر به مسائل جامعه باز می‌گشت تا الهیات، مانند تنفر او از تلاش برای بقایی که در جنبه‌های ماتریالیستی آن در نظر او نمود می‌کرد یا استفاده توجیه‌کننده‌ی خشونت در جنگ جهانی اول با استفاده از فرگشت. با رسیدن به سال ۱۹۵۰، یعنی هنگامی که در کتاب‌های درسی آموزش فرگشت فضای کاملی را به‌دست گرفته بود، شرایط بار دیگر تغییر کرد و به‌دنبال این رخداد واکنش آفرینش‌گرایان نیز شدت گرفت.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

یک پژوهشگر انجیل به‌نام ویتکامب و یک مهندس هیدرولیک به‌نام موریس، کتابی را با عنوان «سیل پیدایش: سوابق انجیل و دلالت های علمی آن»، نگاشتند. آن‌ها در این کتاب بیان کردند که تمام داستان انجیل از پیدایش هستی کاملا با آنچه علم مدرن می‌گوید تطابق دارد. در نظر آنان موجودات به‌شکلی معجزه‌آسا در روزهایی ۲۴ ساعته به‌وجود آمده بودند که انسان آخرین آن‌ها بوده است و سپس بعد از مدتی سیلی این موجودات را از بین برد یا بهتر بگوییم در لایه‌هایی دفن کرد.

مقاله‌ی مرتبط:

بعد از بیان این بخش، آن‌ها اعتراضاتی را به فرگشت وارد کردند که تا امروز بخشی از ادبیات آفرینش‌گرایان و تکذیب‌کنندگان فرگشت شده است. در نظر آفرینش‌گرایان، فرگشت یک حقیقت نیست بلکه تنها یک نظریه است. در واقع آن‌ها تصور می‌کنند که نظریه به‌معنای یک حدس یا گمان شخصی است که ایده‌ای دارد و آن را با استفاده‌ی علمی آن مانند نظریه‌ی اینشتین یا الکترومغناطیس مخلوط می‌کنند.

در نظر آفرینش‌گرایان، تکامل یک حقیقت نیست بلکه تنها یک نظریه است

امروزه ما برق‌کشی خود را در ساختمان مدیون نظریه‌های مختلف الکتریسیته هستیم؛ اما این بدین معنی نیست که ما بدون هیچ ترسی دست خیس خود را در پریز فرو می‌کنیم، چراکه می‌دانیم با اینکه برق‌گرفتگی از این طریق تنها یک نظریه محسوب می‌شود اما احتمال برق‌گرفتگی ما به‌شدت بالا است. نظریه در علم درواقع توضیحی است برای پدیده‌های طبیعی که دارای مدارک، آزمایش‌پذیر و پیش‌بینی‌پذیر و مانند دیگر نظریه‌ها، ابطال‌‌پذیر هستند.

دوم اینکه آن‌ها ادعا می‌کنند (به‌دنبال نویسندگان همان کتاب) که انتخاب طبیعی واقعا خالی از حقیقت است؛‌ زیرا اگر انتخاب طبیعی بقای موجود سازگار باشد، چه چیزی سازگارتر است؟ آن‌ها پاسخ می‌دهند: آنچه زنده می‌ماند. در نظر آنان درواقع انتخاب طبیعی یعنی آن‌هایی که زنده می‌مانند و به هیچ عنوان یک ادعای واقعی علمی نیست. فرگشت به‌طور مشخص پاسخ می‌دهد که موجوداتی بودند که نتوانسته‌اند زنده بمانند و در جریان تلاش برای بقا از بین رفته‌اند.

بنابراین ممکن است حتی گونه‌های سازگار نیز از بین بروند، برای مثال توسط یک زمین‌لرزه که حتی در این صورت گونه‌های ناسازگار نیز در کنار گونه‌ی سازگار از بین می‌رود؛ انتخاب طبیعی همیشه دلیل اصلی فرگشت نیست. از آنجایی که همیشه گونه‌ی سازگارتر برنده‌ی این تلاش برای بقا نیست، باور آفرینش‌گرایان هنگامی که بیان می‌کنند این تنها تکرار است (یعنی آنهایی که زنده می‌مانند)، اشتباه است.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

سومین ادعا بیان می‌کند از آنجا که فرگشت می‌گوید عناصر سازنده‌ی خام توسط جهش‌های ژنتیکی ساخته شده‌اند، شانس تولید موجودات زنده و کارآمد به‌شدت پایین است؛ اما آفرینش‌باوران متوجه نیستند که جهش درصورت وقوع به نسل‌های بعدی می‌رسد و می‌تواند از زمانی‌که جهش بعدی اتفاق بیافتد، تغییرات بیشتری را فراهم کند.

ریچارد داوکینز توضیح بسیار واضحی از فرگشت انباشتی دارد که می‌توانید آن را در کتاب «ساعت‌ساز نابینا» بخوانید. توجه کنید که تصادفی بودن جهش به‌معنای بی‌علت بودن آن نیست، بلکه به این معنا است که فرگشت با توجه به نیازهای موجودات زنده اتفاق نمی‌افتد. در چهارمین ادعا خلقت‌گرایان می‌گویند اینکه فسیل‌ها از ماهی به پستانداران نخستین می‌رسد، به‌دلیل سیلی است که سبب شد حیوانات چالاک‌تر، بالاتر حرکت کنند.

فرگشت امروزه به‌هیچ عنوان نظریه‌ای ردشده یا منسوخ و به‌معنای بی‌خدایی نیست

به‌ادعای آن‌ها اگر واقعا فرگشت اتفاق افتاده است، مدارک فسیلی باید متداوم باشد؛ اما چنین برداشتی نادرست است چراکه شرایط تشکیل فسیل همیشه موجود نیست و البته آنچه در اختیار داریم نیز خالی از فسیل نیست. باید توجه داشت که اگر سیلی اتفاق افتاده بود، فسیل‌ها باید نامرتب می‌بود و این چیزی نیست که ما یافته‌ایم و برخلاف آنچه فسیل‌ها نشان می‌دهند برخی آفرینش‌گرایان ادعا می‌کنند که انسان با دایناسورها در زمان مشترکی زندگی می‌کرده است.

برخی از آفرینش‌باوران تصور می‌کنند که فرگشت، قانون دوم ترمودینامیک را نقض می‌کند. همان‌طور که در بالا اشاره کردیم، در نظر آفرینش‌گرایان، فرگشت با قانون آنتروپی فیزیک که براساس آن همه‌ی فرایندهای تکاملی به یک افزایش بی‌نظمی می‌انجامد، در تضاد است. در واقعیت چنین تناقضی وجود ندارد یعنی قانون آنتروپی تنها در مورد سیستم‌های بسته صادق است و حال آنکه تکامل یک گونه در یک سیستم باز انجام می‌گیرد که در آن موجودات زنده تا زمانی‌که خورشید انرژی تأمین می‌کند، می‌توانند آنتروپی را کاهش دهند.

آخرین ادعایی که آفرینش‌گرایان بیان می‌کنند، این است که انسان نمی‌تواند حاصل قوانین کور طبیعت باشد اما تنها فرض اینکه ما انسان‌ها جدا از دیگر موجودات هستیم و به شکلی از قوانین طبیعت تأثیر نمی‌گیریم، تظاهری به‌شدت مغرورانه است. در واقع امروزه مدارک فسیلی برای انسان‌ها قوی است. ما در طول چهار میلیون سال از موجوداتی فرگشت پیدا کرده‌ایم که مغزهای کوچکی داشته‌اند و ایستاده (نه به‌خوبی ما) راه می‌رفتند. بااین‌حال، شاید موردی باشد که در نظر مسیحسیان یا مسلمانان، انسان را خاص کند و آن روح آدمیان است؛ اما اثبات چنین چیزی برای علم امکان‌پذیر نیست.

مقاله‌ی مرتبط:

توجه داشته باشید که فرگشت امروزه به‌هیچ عنوان نظریه‌ای ردشده یا منسوخ نیست؛ فرگشت به‌معنای بی‌خدایی و برابر با آن نیز نیست. قدمت بی‌خدایی و همین‌طور قدمت ماتریالیسم به قرن‌ها پیش از فرگشت باز می‌گردد، بنابراین فرگشت را نباید با این دو برابر دانست. هرچند که فرگشت می‌تواند به طبیعت‌گرایان، نقادان دین و همچنین بی‌خدایان پاسخ‌هایی فوق‌العاده ارائه کند که خالی از فرای طبیعت است اما این بدین معنا نیست که این نظریه برابر با بی‌خدایی است؛ درنتیجه نقد فرگشت، نقد بی‌خدایی نیست.

علم آفرینش و طراحی هوشمند

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

با رسیدن به سال ۱۹۷۰ خلقت‌گرایان فعالیت سیاسی خود را شروع کردند و در تلاش بودند تا آفرینش‌گرایی را به مدارس وارد کنند و داداگاه نیز به این حرکت سیاسی از جانب خلقت‌گرایان رأی منفی داد. بعد از این شکست ایده‌ی بعدی این بود که با استفاده از برچسب علم آفرینش، بتوان از این محدودیت‌ها گذر کرد و چهره‌ی علمی‌تری را به آفرینش‌گرایی بدهد. آن‌ها درخواست کردند که دولت باید زمان برابر به هر دو نظریه ارائه کند یعنی اینکه فرگشت را در کنار آفرینش‌گرایی باید درس داد.

در سال ۱۹۸۱ در آرکانزاس آمریکا، چنین قانونی به کرسی نشست؛ اولین واکنش حقوقی، غیرقانونی بودن این کار بود. در مرحله‌ی بعدی، الهی‌دان لانگدون گیلکی، ژنتیک‌دان فرانسیسکو آیالا، دیرین‌شناس استفان جی گولد و همچنین مایکل روس به‌عنوان شاهد حضور پیدا کردند؛ قاضی نیز حکم کرد که علم آفرینش، علم نیست بلکه دین است. این قاضی شرایطی را برای علمی بودن آنچه بیان شد در نظر گرفت که عبارت بودند از:

توسط قوانین طبیعت هدایت شوندبتوان آن‌را با ارجاع به قوانین طبیعت توضیح داددر مقابل مدارک تجربی آزمایش‌پذیر باشدنتایج آن لزوما انتهای کار نیستندابطال‌پذیر باشند

از آنجایی که آفرینش‌گرایی، هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها را در خود ندارد، جای تعجب نیست که علم به‌شمار نیاید. در سال ۱۹۸۸ در لوییزیانا در آمریکا نیز مورد مشابهی اتفاق افتاد. برخی متاسفانه امروزه نیز اظهار می‌کنند که کارل پوپر که خود ایده‌ی ابطال‌پذیری را بنیان گذارد، در رابطه با ابطال‌پذیر بودن فرگشت دچار تردید بود؛ اما در دادگاه سال ۱۹۸۱ به این مورد پرداخته شد و فضیلت ابطال‌پذیری این نظریه به وضوح بیان شد. آفرینش باوری یا طراحی هوشمند چیزی غیر از دین با نام دیگری نیست. الدرج درباره آفرینش‌گرایی می‌گوید:

آفرینش‌گرایی درباره نگه داشتن شکلی خاص و محدود از اعتقاد دینی است.

در بین دانشمندان و در زمینه‌های علمی هیچ بحثی در کار نیست که فرگشت اتفاق نیفتاده است، زیرا به باور آن‌ها، رخ‌دادن فرگشت یک حقیقت به‌حساب می‌آید. وقتی به تنوع و پیچیدگی باورنکردنی حیات نگاه می‌کنیم، این سؤال به ذهن می‌آید که چه کسی ما را به‌وجود آورده است؟ آیا فقط تصادف و ضرورت بود یا نیروهای طبیعی و هدایت‌نشده؟ آیا هدفی پشت این جهان است؟ دانشمندانی که به اجلاس پاهارودونز آمده بودند، دست به کار شدند تا معمای منشا حیات را بازنگری کنند.

مقاله‌ی مرتبط:

هر کدام از دانشمندان شک‌های درخورتوجهی نسبت به ایده‌های تکاملی داشتند که تا آن روز پذیرفته شده بود. یکی از آن‌ها بیوشیمی‌دانی به‌نام مایکل بیهی، این ایده را مورد سؤال قرار داد که چطور فرایند‌های طبیعی، می‌توانست ساختاری را به‌وجود آورد که در سلول‌های زنده یافت شود؟ مایکل بیهی، بیوشیمی‌دان و زیست‌شناس مشهور اهل ایالات متحده‌ی امریکا با طرح نظریه‌ی پیچیدگی کاهش‌ناپذیر، در سال ۲۰۰۶ میلادی نظریه‌ی انتخاب طبیعی چارلز داروین را رد می‌کند.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

او با انتشار کتاب جنجالی خود به نام «جعبه‌ی سیاه داروین» در سال ۱۹۹۶ میلادی به طرفداری از نظریه‌ی خلقت‌گرایی پرداخت و معادلات را در مناظره‌ی بین تکوین‌گرایان و خلقت‌گرایان، دگرگون ساخت. تا به امروز هم به سبب طرح دیدگاه‌هایی که جامعه‌ی علمی اروپا و آمریکا معمولا مشابه آن را نمی‌شنود، با اتهامات و حملات فراوانی مواجه شد. دین کنیون، یک زیست‌شناس تکاملی بود که دیگر فکر نمی‌کرد علم شیمی بتواند به‌تنهایی منشا حیات روی زمین باشد.

تئوری درخت زندگی در ذهن چارلز داروین شکل گرفت و در سال ۱۸۳۱، زمانی‌که ۲۲ ساله بود، عازم یک سفر اکتشافی پنچ ساله از طرف امپراطوری بریتانیا شد. او سوار بر یک کشتی از آمریکای جنوبی گذشت و بعد به سمت شمال به سوی زنجیره‌ای از جزایر آتشفشانی در اقیانوس آرام به‌نام گالاپاگوس رفت. در این جزیره‌های دورافتاده، در ۹۵۰ کیلومتری سواحل غربی اکوادور، چارلز داروین با مجموعه‌ای خارق‌العاده از پرندگان، خزندگان و پستانداران روبه‌رو شد؛ جانورانی که همانند آن‌ها را هرگز ندیده بود.

مایکل بیهی با طرح نظریه‌ی پیچیدگی کاهش‌ناپذیر در سال ۲۰۰۶، نظریه‌ی انتخاب طبیعی چارلز داروین را رد می‌کند

داروین به مدت بیش از یک‌ماه به مطالعه درباره گیاهان و جانوران پرداخت و از آن‌ها به دقت یاداشت برداشت و گونه‌های مختلف را جمع‌آوری و سپس آنجا را ترک کرد و هرگز بازنگشت. ۲۵ سال گذشت و دراین‌میان او به فرضیه‌ای رسید که توضیح می‌داد چطور اشکال متنوع حیات روی زمین پدید آمدند. داروین در سال ۱۸۵۹، کتابی با عنوان منشا گونه‌ها (Origins of species) نوشت؛ تأثیر این کتاب بر علم و در نهایت کل فرهنگ غرب بسیار شدید بود.

داروین می‌گوید تمام اشکال حیات محصول نیروهای هدایت‌نشده‌ی طبیعی هستند؛ زمان، تصادف و فرایندی که او آن را انتخاب طبیعی نامید. به مدت ۲۵۰۰ سال قبل از داروین، بیشتر دانشمندان و فیلسوفان برجسته و افرادی مثل افلاطون، نیوتون یا کپلر به جهان به‌عنوان نوعی محصول طراحی‌شده و برنامه‌ریزی‌شده نگاه می‌کردند. داروین اولین دانشمندی نبود که تئوری تکامل را پیشنهاد می‌‌داد اما اولین کسی بود که یک مکانیزم طبیعی محتمل برای آن ارائه می‌داد که می‌توانست در دوره‌های طولانی باعث تغییرات بیولوژیکی شود.

مقاله‌ی مرتبط:

داروین جمعیت فنچ‌ها را زیر نظر گرفت تا بفهمد انتخاب طبیعی چطور کار می‌کند. اما این کار او یک‌بعدی بود برای همین به نتایج کاملی نرسید. داروین در جزایر گالاپاگوس با این پرندگان برخورد کرد. ۱۳ گونه‌ی مختلف از فنچ‌ها در آنجا زندگی می‌کردند و همه‌ی آن‌ها از نظر اندازه‌ی بدن و منقار با همدیگر تفاوت داشتند؛ داروین ۹ گونه از این پرندگان را با خودش به انگلستان برد.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

مطابق تئوری معاصر داروین، تفاوت‌ها در اندازه و شکل منقار این پرنده‌، نتیجه‌ی مستقیم انتخاب طبیعی هستند زیرا در پی فصل‌های پرباران، بذر‌های نرم و کوچک در سراسر جزیره به‌وفور یافت می‌شود. فنچ‌های منقارکوتاه می‌توانند به‌آسانی غذا پیدا کنند اما در طول فصل خشک، بذرهای قابل دسترس تنها در پوسته‌های سفت و محکمی پیدا می‌شوند که از سال قبل روی زمین باقی مانده‌اند. در این شرایط تنها پرندگانی که منقار بلندتر و تیزتر دارند، می‌توانند پوسته‌ها را بشکنند و بذرها را بخورند.

آن پرنده‌هایی که منقار بلندتری دارند، زنده می‌مانند چون آن‌ها می‌توانند به منابع غذایی دست پیدا کنند، در حالی که سایر پرندگان نمی‌توانند. بنابراین آن منقار بلند به آن‌ها فایده‌ای می‌رساند که زیست‌شناسان حالا به آن «مزیت عملکردی» می‌گویند. فنچ‌هایی که منقار کوچک‌تری دارند، متاسفانه از گرسنگی می‌میرند چون نمی‌توانند به منبع غذایی برسند. اگر شرایط خشکی ادامه پیدا کند، محیط باعث ایجاد تغییر در شکل جمعیت فنچ‌ها به‌عنوان یک کل می‌شود.

انتخاب طبیعی داروین، توضیحی برای ظهور طرحی بدون وجود یک طراح هوشمند بود

در طول زمان، منقارهای بلند به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود چون آن منقارها باعث زنده ماندن این پرنده می‌شود. به‌عقیده‌ی داروین تفاوت‌های فیزیکی که باعث مزیتی شوند، به نسل‌های بعدی به ارث می‌رسند. از طریق این فرایند، جمعیت گونه‌ها دچار تغییر خواهد شد و در طول زمان، ارگانیسم‌های کاملا متفاوتی پدید خواهند آمد، بدون اینکه هیچ شکلی از هدایت هوشمندانه در کار باشد.

داروین می‌خواست همه‌چیز را در تاریخ طبیعت به‌وسیله‌ی فرایندهای طبیعی هدایت‌نشده و غیرهوشمند توضیح دهد. وقتی که او به‌دنبال توضیح می‌گشت، متوجه شد فرایندی که می‌توانست در جمعیت‌های اهلی‌شده مشاهده کند، می‌تواند در طبیعت‌وحش به همان گونه عمل کند. خود داروین با تولید مثل حیوانات اهلی مانند کبوترها آشنا بود.

به مدت قرن‌ها، پرورش‌دهندگان توانسته بودند تغییرات فاحشی در جمعیت آن‌ها بدهند و این کار را از طریق انتخاب تک‌به‌تک برای تولید مثل انجام داده بودند و داروین پیشنهاد داد که همین فرایند در حیات‌‌وحش هم عمل می‌کند. انتخاب طبیعی داروین، توضیحی برای ظهور طرحی بدون وجود یک طراح بود و دیگر نیازی نبود که برای پیچیدگی حیات، وجود یک دلیل هوشمند را دخالت داد؛ در واقع فرضیه‌ی انتخاب طبیعی، تبدیل به جایگزینی برای وجود طراح شده بود.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

گروهی از دانشمندان دور هم جمع شدند و جنبه‌های کلیدی نظریه‌ی داروین را به چالش کشیدند، البته در مواردی هم باهم اختلاف نظر داشتند. اما چیزی که باعث دور هم جمع شدن آن‌ها شده بود، نارضایتی از نظریه‌های داروینیسم بود. انتخاب طبیعی یک فرایند واقعی است اما فقط در مورد برخی گونه‌‌های محدود در طبیعت و در تغییرات مقیاس کوچک.

جایی که فرایند انتخاب طبیعی دیگر جواب‌گو نیست، بزرگی و پیچیدگی واقعی یک حیات است. مسئله‌ی مهم پیش‌روی زیست‌شناسی این است که تشخیص دهد انتخاب طبیعی در کجاها کار می‌کند و کجاها کار نمی‌کند و چرا بین آن‌ها تفاوت وجود دارد. شواهد بسیار محکم می‌توانند ما را به‌سمتی کاملا متفاوت راهنمایی کنند؛ جهتی به دور از انتخاب طبیعی داروین و به‌سوی یک نتیجه‌گیری متفاوت درباره‌ی خاستگاه و طبیعت حیات روی زمین.

انتخاب طبیعی یک فرایند واقعی است اما فقط در مورد برخی گونه‌‌های محدود در طبیعت و در مقیاس کوچک

تصویری از باکتری فلاجلوم که به خاطر داشتن توانایی عجیب در چرخاندن خودبه‌خود یک تاژک، پیچیده‌ترین باکتری در جهان نام گرفت، چطور ممکن است یک عضو جدید، مثل موتور باکتری فلاجوم و تمام اجزائی که همراه آن می‌آید، از جمعیت باکتری‌هایی تکامل پیدا کند که آن سیستم را ندارند؟ زمانی‌که هر تغییر براساس نظریه‌ی داروین، باید نوعی مزیت همراه داشته باشد. چنین سناریویی را تصور کنید که در اوایل تاریخ زمین در یک باکتری در حال تکامل، به نوعی یک دم ایجاد می‌شود.

شاید قطعه‌ای لازم برای اتصال آن به دیواره‌ی باکتری بدون چیدمان کامل موتور، این نوآوری هیچ مزیتی برای سلول به همراه نخواهد داشت. در عوض این دم بی‌حرکت و بلااستفاده می‌ماند و انتخاب طبیعی متوجه آن نمی‌شود چون تنها تغییراتی را حفظ و اضافه می‌کند که به بقا کمک کنند.

مقاله‌ی مرتبط:

منطق انتخاب طبیعی بسیار پرتوقع است و تا وقتی‌که مکانیزم فلاجلوم کاملا سر هم نشود و واقعا کار نکند، انتخاب طبیعی نمی‌تواند آن را حفظ کند و این تغییر نمی‌تواند به نسل بعدی منتقل شود. نکته‌ی مهمی که باید در مورد انتخاب طبیعی درک کنیم، این است که فقط تغییرات نافع مزیت‌های عملکردی را انتخاب می‌کند یعنی اکثرا انتخاب طبیعی مواردی را حذف می‌کند که هیچ عملکردی ندارند یا اینکه عملکردی آن‌ها به ارگانیسم ضرر می‌رساند.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

بنابراین اگر یک باکتری با دم داشته باشیم که عملکردی به‌عنوان فلاجلوم نداشته باشد، احتمال زیادی وجود دارد که انتخاب طبیعی آن را حذف کند. تنها راهی که می‌توان به نفع فلاجلوم انتخاب کرد، این است که فلاجلومی داشته باشیم که واقعا کار کند و این یعنی همه‌ی قطعات باید در جای خودشان قرار گرفته باشند. بنابراین انتخاب طبیعی نمی‌تواند به ما باکتری فلاجلوم بدهد؛ تنها وقتی می‌تواند وارد ماجرا بشود که فلاجلوم آنجا و در حال کار باشد.

در طول سه دهه‌ی اخیر، بسیاری از دانشمندان تلاش کردند تا این ایده‌ها را بهبود و گسترش دهند و در مورد سوالات داروین و اوپارن سخت تامل می‌کردند که حیات چطور می‌توانست از عناصر ساده و شیمیایی تکامل یافته باشد؟ دین کنیون در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰، یکی از نظریه‌پردازان علم شیمی‌تکاملی در جهان بود. او سعی داشت توضیح دهد حیات چطور روی کره‌ی زمین فقط از طریق فرآیندهای طبیعی اتفاق افتاده است.

جایی که فرایند انتخاب طبیعی، دیگر جوابگو نیست، بزرگی و پیچیدگی واقعی یک حیات است

در سال ۱۹۶۹، کنیون یکی از نویسندگان کتابی مهم در زمینه‌ی منشا حیات بود و با وجود خوش‌بینی‌اش با یک مشکل عمده روبه‌رو شد. او برای توضیح چگونگی آغاز حیات، باید پی می‌برد که خاستگاه واحدهای ضروری سازنده‌ی هر سلول یعنی همان پروتئین‌ها، کجا است. غیر از اطلاعات ژنتیکی، پروتئین‌ها تمام کارهای درون سلول را انجام می‌دهند و کنیون از اهمیت این پروتئین‌ها برای آغاز حیات آگاه بود.

خود این پروتئین‌ها از اجزای کوچکتری به نام اسیدآمینه تشکیل شده‌اند. حداقل ۳۰ هزار نوع پروتئین وجود دارد که فقط توسط ۲۰ نوع اسیدآمینه تشکیل شده‌اند و نوع چینش این اسید آمینه‌ها، کارایی پروتئین را تعیین می‌کند. نظم و ترتیب میان اسیدآمینه‌هایی که پروتئین‌ها را تشکیل می‌دهند ضروری است زیرا در غیر این صورت یک زنجیره‌ی بی‌فایده را شکل می‌دهند. عملکرد کل یک سلول بستگی به همین نظم و ترتیب دارد اما چه چیز این آرایش دقیق را شکل می‌دهد؟ کنیون در این‌باره می‌گوید:

حیات از لحاظ بیوشیمیایی از قبل مقدر شده بود به‌طوری‌که نیروی جاذبه میان اسیدآمینه‌ها ناگزیر به حیات می‌انجامید.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

بسیاری از دانشمندان این ایده‌ی کنیون را به‌خوبی پذیرفتند و کتاب او را با نام «تقدیر زیست-شیمیایی» گرامی داشتند اما خود کنیون ۵ سال بعد در حرف خودش دچار تردید شد. تا دهه‌ی ۱۹۷۰، بیشتر پژوهشگران این ایده را رد کرده بودند که اطلاعات لازم برای ساختن اولین سلول تنها به‌صورت تصادفی تولید شده باشد. در حالی‌که کنیون در حال بازنگری فرضیه‌ی خود بود، کشفیات جدید بیوشیمی دیگری نیز فرضیه‌‌ی او را تضعیف کرد.

او در نهایت مجبور شد با ضرورت مطلق اطلاعات ژنتیکی روبه‌رو شود و سپس با مسئله‌ای جدید شروع به جستجوی منشا حیات کرد؛ منبع اطلاعات ژنتیکی در DNA چه بود؟ حتی فرضیه‌ی انتخاب طبیعی نیز مشکل را حل نمی‌کرد زیرا مطابق تعریف این فرضیه، انتخاب طبیعی نمی‌توانست قبل از وجود اولین سلول عمل کند زیرا تنها می‌تواند روی ارگانیسم‌هایی عمل کند که قادر به کپی‌سازی خود هستند.

آیا به‌غیر از دستگاه عظیم یک سلول، هوش هم وجود دارد؟ آیا طرح و مقصودی برای این طراحی عظیم وجود دارد؟

سؤال این است که آیا به‌غیر از دستگاه عظیم یک سلول، هوش هم وجود دارد؟ یعنی آیا طرح و مقصودی برای این طراحی عظیم وجود دارد؟ یک دی‌ان‌ای آنقدر عظیم است که در تمام هستی هیچ موجود دیگری نمی‌تواند این مقدار اطلاعات را ضبط و پردازش کند؛ یک دنباله‌ی کامل از دی‌ان‌ای انسان ۳ میلیارد کاراکتر منفرد دارد. اشکال اساسی نظریه‌ی تکامل این است که به‌طور مصنوعی یکی از پاسخ‌های ممکن در علم را خط می‌زند؛ آن پاسخ، هوش طراحی هوشمند است.

از هنگامی که کتاب منشا گونه‌های داروین نوشته شد، دانشمندان نوعی قرارداد را پذیرفتند که امکان طراحی هوشمند به‌عنوان یک توضیح علمی را استثنا می‌کرد. معنای ناتورالیسم یا طبیعت‌گرایی این است که اگر می‌خواهید طبیعی باشید، باید خودتان را به توضیحاتی که دلیل طبیعی دارد، محدود کنید. اما مثلا هیچ‌کس آثاری را که در مصر باستان کشف می‌شود، به مسائل طبیعی مثل باد و باران هزاران ساله نسبت نمی‌دهد و همه می‌گویند که قطعا کسی این کار را کرده است. این جهان را هم قطعا کسی و با هدفی درست کرده اما سؤال اینجا است که این همه اطلاعاتی که در درون سلول تمام موجودات زنده وجود دارد، از کجا آمده است؟

نواقص طراحی هوشمند

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

اسکلت بدن را در نظر بگیرید و از خودتان بپرسید اگر می‌خواستید یک روش خروج مناسب برای یک جنین طراحی کنید، راهی را مهندسی می‌کردید که از میان محدوده‌ی باریک کمربند لگنی عبور کند؟ این حقیقت را نیز در نظر بگیرید که متولد شدن نوزاد در گونه‌ی ما نه‌تنها دردناک بلکه بسیار خطرناک است و گاهی اوقات به دلیل ناسازگاری احتمالی سری-لگنی (به بیانی دیگر زمانی‌که سر نوزاد بسیار بزرگ‌تر از کانال زایمانی مادر باشد)، عرض شانه و سایر موارد، کشنده است.

با درنظرگرفتن اینکه برای متولد شدن راحت‌تر نوزاد، حتی برای نادرست‌ترین وضعیت‌ها (مانند عرض شانه) یا نوزادانی با سر بزرگ، فضاهای متعددی در نواحی وسیع غیراستخوانی بدن زن بین دنده‌ها و لگن وجود دارد؛ این عیب در طراحی دراماتیک‌تر هم می‌شود. در واقع این دقیقا کاری است که متخصصان زنان و زایمان در عمل سزارین انجام می‌دهند.

این همه اطلاعاتی که در درون سلول تمام موجودات زنده وجود دارد، از کجا آمده است؟

با وجود این، تکامل به‌طرز عجیبی با چشم‌پوشی کردن از راه‌‌حل بسیار ساده‌ای مانند باز شدن واژن در نواحی دیگری از پایین شکم، روی مسیر باریک حلقه‌ی لگنی پافشاری کرده است؛ چرا؟ زیرا تکامل، مهندس، طراح ناظر، آفریننده و همه‌چیزدان نیست بلکه یک فرایند طبیعی کاملا ناآگاه است که به‌طور مکانیکی کار می‌کند و بر ریاضیات استوار است. در میان محدودیت‌های مسئله‌ی یادشده، این حقیقت وجود دارد که گونه‌ها به‌صورت یکپارچه آفریده نشده‌اند بلکه به‌طور آهسته و ناقص از اجداد خود تکامل یافته‌اند.

انسان‌ها پستاندار و بنابراین از نظر تاریخچه جزو چهاراندامان هستند. اجداد ما ستون مهره‌ی خود را موازی با زمین حرکت می‌دادند و با سازگاری بدن ما به حالت ایستاده، کمربند لگنی به‌اجبار دچار چرخش می‌شود و بنابراین مسیر تنگی را برای تولد ایجاد کرده است، مسیری که برای سایر پستانداران تقریبا همواره یک مسیر بسیار راحت است. مهندسی که چنین سیستمی را از ابتدا طراحی کرده باشد، حتما نمره‌ی مردودی می‌گیرد اما تکامل تجملات طراحی، هوش یا هر چیز دیگری را نداشته و مجبور بوده است با آنچه در دست دارد عمل کند.

ممکن است اینطور استدلال شود که خطرات و ناراحتی‌های متولد شدن نوزاد از پیش برنامه‌ریزی شده بود. روایت آفرینش‌گرایی اینطور بیان می‌کند که قضاوت خدا در مورد حوا به‌عنوان تنبیهی برای نافرمانی در بهشت بوده است؛ «از این پس متولد شدن کودک برای تو همراه‌با درد خواهد بود.» آیا این روایت دلالت بر این دارد که اگر حوا جلوی خود را می‌گرفت، واژن او در ناحیه‌ی ناف قرار می‌گرفت؟

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

در مورد مردان، یک نقص طراحی غیراستادانه در بدن انسان (هم در زنان و هم در مردان) در نتیجه‌ی ارتباط آناتومیکی نزدیک سیستم دفع ادرار و تولیدمثل وجود دارد، یک مجاورت قابل استناد به ارتباط اولیه و طولانی ‌مدت مهره‌داران که نه‌تنها برای کسانی که نسبت به بهداشت امور جنسی خود سخت‌گیر هستند، دردسرساز است بلکه برای این واقعیت که مجرای ادراری مردان دو وظیفه را به دوش می‌کشد (انتقال مایع منی و ادرار) هیچ عیب آشکاری وجود ندارد.

بسیای از مردان مسن در مورد نزدیک بودن غده‌ی پروستات به مثانه شاکی هستند زیرا بزرگ شدن هر یک از این دو روی دیگری تأثیر می‌گذارد. علاوه‌بر آن زمانی‌که بیضه‌ها از موقعیت خود در داخل حفره‌ی بدن نزول کردند (هم در تکامل و هم در جنین‌شناسی)، رگ‌وابران که بیضه را به مجرای ادرار وصل می‌کنند، دور حالب (که ادرار را از کلیه‌ها به مثانه منتقل می‌کند) پیچ خوردند و در نتیجه‌ آرایشی را به‌وجود آوردند که اگر تکامل قادر بود این مشکل را از قبل پیش‌بینی کند، کاری که یک مهندس‌ سازه‌ انجام می‌دهد، مجاری مردان را در مسیر مستقیمی طراحی می‌کرد.

دراماتیک‌ترین مثال در این رابطه، انحراف آناتومیکی برنامه‌ریزی‌شده و غیرهوشمندانه‌ی هدایت‌شده توسط تکامل در زرافه‌ها مشهود است. مشهورترین نکته در مورد گردن زرافه‌ها، حداقل در میان زیست‌شناسان، روش عصب‌گیری عجیب آن است، به‌خصوص عصب راجعه حنجره‌ی چپ آن که یک مثال خارق‌العاده برای طراحی آن است. اعصاب حنجره در مهره‌داران به‌طور کلی شاخه‌ای از عصب واگ است و مغز را به ماهیچه‌های حنجره متصل می‌کند.

فراموش کنیم که زرافه‌ها احتمالا ساکت‌ترین در میان پستانداران بزرگ هستند، آن‌ها بسیار کم صوتی تولید می‌کنند، و بسیار ضعیف. در پستانداران اعصاب راجعه حنجره از عصب واگ در نزدیکی کمان آئورت جدا می‌شوند. این کمان آئورت گیره‌ای را با خمیدگی ۱۸۰ درجه ایجاد می‌کند که این خمیدگی مشکلی برای عصب راجعه حنجره راست ایجاد نمی‌کند و قرارگیری در جای صحیح به‌طور مستقیم در طول نای به سمت حنجره می‌رود.

اما عصب راجعه حنجره‌ی سمت چپ قبل از حرکت به سمت حنجره‌ی زیر کمان آئورت، خمیده می‌شود که اندکی از نظر آناتومیکی ناهمگون است اما در اغلب مهره‌داران از جمله انسان مشکل بزرگی نیست زیرا این خمیدگی عملا تنها چند اینچ طول اضافی نیاز دارد. در اینجا یک مشکل مورد توجه برای مخلوقاتی با گردن بلند وجود دارد؛ در ماهی‌ها عصب راجعه حنجره‌ی چپ و راست، مسیر مستقیمی را از مغز در طول قلب و سپس آب‌شش‌ها طی می‌کند.

طراحی هوشمند، آفرینش‌گرایی یا تکامل؛ کدام‌یک پیدایش انسان را توضیح می‌دهند؟

حالتی که احتمالا در پستانداران گردن‌کوتاه اولیه وجود داشته است، گرچه عصب سمت چپ که زیر کمان آئورت گیر کرده بود اندکی طولانی‌تر و پیچ‌دارتر بوده است. در مخلوقاتی که گردن‌شان بلندتر تکامل یافته و قلبی که در قسمت پایین‌تر گردن قرار گرفته است و حنجره‌ی بالاتر و دورتر از آن، عصب راجعه حنجره چپ باید انحراف غیرضروری در زمان رشد رویانی متحمل شود و با بیرون آمدن از مغز و حرکت در راستای جنوبی در زیر کمان آئورت قوس بزند و سپس دوباره به سمت نای به سمت بالا و حنجره حرکت کند.

در زرافه‌های امروزی این طراحی نامعقول موجب افزایش غیرضروری طول عصب در حد ۱۸۰ اینچ می‌شود در حالی که اگر به‌سادگی مسیر مستقیمی را طی می‌کرد، طول کل آن تقریبا ۶ اینچ می‌شد. دقیقا همانند تکامل ما، تکامل زرافه نیز روی یک تخته‌سیاه طراحی نشده، بلکه از پیشینیان اولیه خود نشأت گرفته است که تکامل آن‌ها نیز نشأت‌گرفته از پیشینیان خود و در نهایت از یک جد مشترک ماهی که مسیر عصب راجعه حنجره چپ‌اش کاملا منطقی بوده است.

مهره‌داران دیگری نیز از این ماهی تکامل یافته‌اند، برای مثال دایناسورها را با گردنی به طول ۵۴۰ اینچ پا که متحمل عصبی به طول ۱۰۸۰ اینچ می‌شود تصور کنید. برای یک مثال نهایی به گونه‌ی خود بازمی‌گردیم، گرچه مثال‌های متعدد دیگری نیز وجود دارد. سیستم اولیه مهره‌داران که همچنان در میان برخی از طنابداران امروزی نیز یافت می‌شود، تغذیه و تنفس را با هم ترکیب کرده است؛ دقیقا همانند همپوشانی تولیدمثل و دفع ادرار که هم‌اکنون نیز در برخی گونه‌ها وجود دارد.

با ورود آب به داخل، غذا از آن فیلتر می‌شد و انتشار غیرفعال نیز برای تنفس کافی بود. با افزایش اندازه‌ی بدن، یک سیستم تنفسی جداگانه اضافه شد اما نه با طراحی هوشمند بلکه با سوار کردن روی لوله‌کشی پیشین سیستم گوارشی. در نتیجه دسترسی به آنچه که شش‌ها را تشکیل می‌داد، تنها از طریق یک اتاقک مشترک با غذای ورودی ممکن بود، بنابراین انسان‌ها همواره در خطر خفه شدن هستند.

مانور هایملیک نوآوری مفیدی است اما اگر تکامل بینش طراحی هوشمند دو مسیر جداگانه برای هوا و غذا را داشت، نیازی به آن نبود. اما در این مورد نیز همانند موارد قبلی، انتخاب طبیعی در گام‌های کوچک و بدون تفکر عمل می‌کند، بدون توجه به تصویر بزرگتر و کامل‌تر یا هر چیز خردمند و نگاه خیراندیشانه‌ای. موارد گفته‌شده جدالی علیه تکامل نیست یعنی اگر موجودات زنده مانند انسان‌ها، محصولی از یک خلقت خاص بودند و نه انتخاب طبیعی، ذات معیوب سیستم‌های زیستی، از جمله خود ما، حداقل موجب ایجاد سوالاتی می‌شود.

فرض کنیم طراح هوشمند، به‌طور معمول با موجوداتی مانند زرافه فهمیده نمی‌شود. اما اگر طراح هوشمند انسان را تصویری از خود آفریده است، آیا او نیز مفاصل زانوی ناکامل، کمری با مهندسی ضعیف، یک کانال زایمانی باریک و مجاری ادراری-تناسلی ناکاملی دارد؟ حتی یک مهندس تازه‌کار نیز می‌توانست بهتر عمل کند.

نکته این است که این موارد و سایر معایب ساختاری مباحث ضد فرگشت نیستند، بلکه توضیحات متقاعدکننده‌ای از ذات طبیعی، تصادفی و غیربرنامه‌ریزی‌شده‌ی انتخاب طبیعی هستند. تکامل باید با یک سری از محدودیت‌ها از جمله تاریخ گذشته رو‌به‌رو می‌شد. ما بی‌نقص نیستیم؛ در این نقص‌ها برخی از بهترین استدلال‌ها برای ذات طبیعی ما نهفته است.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فناوری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تغییر تیپ و چهره دومین بازیگر نقش «نجلا» / محیا دهقانی جنجال کرد!