آسمان هم دلش گرفته بود
از نگاهش خواندم
و اشکهایش فهمیدم
او هم سفر کرده ای دارد
دستانم را گشودم به آغوش کشیدم
غمهایش را به شانه کشیدم
کنج دلتنگیهایش آرام گرفت
چشمانش غرق در هق هق بود
قصه ی فراقم را برایش خواندم
از عشق بی شین برایش گفتم
از فرهاد بی دال برایش گفتم
از مجنون بی میم برایش گفتم
از دار و ندار قلبم
از گیسوام سفیدم
از نقشه های بر آب رفته ام
از بوسه های بر باد رفته ام
گفتم و گفتم و گفتم
تا به خود آمدم از کنار رفته بود
ز تکه کاغذی نوشته بود
حالا فهمیدم که میگفتی
سنگ صبور بود
تا اسمش را آوردمل
تکه تکه شد
عبد-سحاب
فرها=گریختن ها
از نگاهش خواندم
و اشکهایش فهمیدم
او هم سفر کرده ای دارد
دستانم را گشودم به آغوش کشیدم
غمهایش را به شانه کشیدم
کنج دلتنگیهایش آرام گرفت
چشمانش غرق در هق هق بود
قصه ی فراقم را برایش خواندم
از عشق بی شین برایش گفتم
از فرهاد بی دال برایش گفتم
از مجنون بی میم برایش گفتم
از دار و ندار قلبم
از گیسوام سفیدم
از نقشه های بر آب رفته ام
از بوسه های بر باد رفته ام
گفتم و گفتم و گفتم
تا به خود آمدم از کنار رفته بود
ز تکه کاغذی نوشته بود
حالا فهمیدم که میگفتی
سنگ صبور بود
تا اسمش را آوردمل
تکه تکه شد
عبد-سحاب
فرها=گریختن ها