زمستان بود و سرما
آب یخ زده بود مانند دل تو
تشویش داشتم ز رفتنت
خواستم زمان را نگهدارم
هر چه بینمان فاصله می اندازد را بردارم
ترس از بریدنت لرزه بر تنم انداخته بود
اینجا دلم غمهای دنیا را اندوخته بود
نگاه بعد از رفتن را شنیده بودم
ای کاش مصداقش را ندیده بودم
لحظه ها به سرعت نور بودند
من خالی از اشک شده بودم
با خود زمزمه می کردم
امان از چشمانش ، امان ، امان
که نگذاشت ببینمش
عبد-سحاب
آب یخ زده بود مانند دل تو
تشویش داشتم ز رفتنت
خواستم زمان را نگهدارم
هر چه بینمان فاصله می اندازد را بردارم
ترس از بریدنت لرزه بر تنم انداخته بود
اینجا دلم غمهای دنیا را اندوخته بود
نگاه بعد از رفتن را شنیده بودم
ای کاش مصداقش را ندیده بودم
لحظه ها به سرعت نور بودند
من خالی از اشک شده بودم
با خود زمزمه می کردم
امان از چشمانش ، امان ، امان
که نگذاشت ببینمش
عبد-سحاب