گل ها و بلبلان قهرند
بهار آمدو دستم تهی است موسم عید
چه هدیه ایست بود قابل تو یاس سفید
نه فرصتی است نه آینده ای مرا روشن
تو را به شعر و سخن می دهم همیشه نوید
شعار زندگی لحظه ای دگر ندهم
برای لحظه ی دیگر مرا کجاست امید؟
تعارف است در این روزگار وانفسا
بگویم این که به دشت و دمن روانه شوید
نه جای امن به دشت و نه،شهر ها باشد
به لاک خویش فرو رفته است عید سعید
بهار آمد و گل ها و بلبلان قهرند
چه آمده به سر روزگار ،عصر جدید
"رها" برای تو دارد دو هدیه از ایام
یکی است چهره ی زرد و یکی است موی سفید
علی میرزائی "رها"
بهار آمدو دستم تهی است موسم عید
چه هدیه ایست بود قابل تو یاس سفید
نه فرصتی است نه آینده ای مرا روشن
تو را به شعر و سخن می دهم همیشه نوید
شعار زندگی لحظه ای دگر ندهم
برای لحظه ی دیگر مرا کجاست امید؟
تعارف است در این روزگار وانفسا
بگویم این که به دشت و دمن روانه شوید
نه جای امن به دشت و نه،شهر ها باشد
به لاک خویش فرو رفته است عید سعید
بهار آمد و گل ها و بلبلان قهرند
چه آمده به سر روزگار ،عصر جدید
"رها" برای تو دارد دو هدیه از ایام
یکی است چهره ی زرد و یکی است موی سفید
علی میرزائی "رها"