انصاف و مروت


انصاف  و مروت

« انصاف و مروت » خودکفایی من ازانجم وکیهان،نیست که نیست جنبه ی کار خدایی، به جهان نیست که نیست نام انصاف و مروت ،که بر آن نام خداست عمل صالح آن ، در بشران نیست که نیست نام شاعر:حسن مصطفایی دهنوی

« انصاف و مروت »
خودکفایی من ازانجم وکیهان،نیست که نیست
جنبه ی کار خدایی، به جهان نیست که نیست
نام انصاف و مروت ،که بر آن نام خداست
عمل صالح آن ، در بشران نیست که نیست
نام آن عدل الهـی ، به زبـان بشـر است
عمل از عدل،در این آدمیان نیست که نیست
هر که از راه عدالـت ، طلبـد نان حلال
زیر چنگال حرام است، نهان نیست که نیست
راه و رسمی که بگفتند : خدا گفته به ما
راه و رسمش به همین آدمیان نیست که نیست
آنکه در راه خـدا ، رنجـش دستـش طلبـد
دزد ره می بردش،دست همان نیست که نیست
فارغ1 از غصه ی دنیـا نـشوند آدمیـان
تا دَم مرگ،که جان بر تنشان نیست که نیست
کار ناشُسـته ی ما را نَـبَرن نـزد خـدا
کار ما شسته یقیناً بـرِ آن نیست که نیست
طَبق2 میوه ی ما را به چه نیت بـخرند
میوه ی پاک و نکو،در طبقان نیست که نیست
آنکه از پرده دریدن ، به سزایش نـرسید
به سزا می رسد آن ،نوبت آن نیست که نیست
داد از آن حرص و طمعکاری و آن هرزه رَوی
نوجوان بخت،کَس اَرهمرهشان نیست که نیست
هر که بدکاری و بد فعلی خود ، داد نشان
جز به بدکاری از او،نام ونشان نیست که نیست
آدمان صحبت آن روز قیامـت بـکنند
حیف وصد حیف،که در فکر همان نیست که نیست
اصل این مال جهان را ، که به دقت نگرم
مالی از اصل حلالی، به جهان نیست که نیست
مال آلوده به خون ، را بـشمارند حرام
خون ملت که خورن،خاطرشان نیست که نیست
آن هدف را که خدا ، داده نشـان بهر بشـر
چشم این آدمیان،رو به نشان نیست که نیست
عدل و انصاف و مروت3،که خدا کرد بیان
عدل وانصاف و مروت،بجهان نیست که نیست
دور تا دور جهان ، حکم خدا منتشر است
حکم حق هست،عدالت به میان نیست که نیست
این تحول که عیان است ،به اوضاع زمان
چشم مخلوق به اوضاع زمان ،نیست که نیست
هاتف غیب نـدا داد ، که ای بی خبران
گوشتان بر خبـر خالقتـان نیست که نیست
بار الها ، تو اگر لطف و کرامت نـکنی
عمل ما به برت، قدری از آن نیست که نیست
امر و نهی که خدا کرده ، به اصلاح بشر
هر چه نیکو نِگرم ، بهتر از آن نیست که نیست
ذکر خلاق جهان ،بر همه واجب شده است
ذکر واجب شده ما را ،به زبان نیست که نیست
روزه و عجز4 و نیاز است ، به ماه رمضان
طاعتی بِـه زِ نماز و رمضان ، نیست که نیست
روح آدم زِ کجای است ،که در پیکر ماست
در دَم مرگ ،مگر در طیران5 نیست که نیست
خواب غفلت بنگر ، تا به چه حدی بردت
خواب وبیداریَت،اسراری ازآن نیست که نیست
آدم آنقدر نفهم است ، که در مرحله خواب
این نفهمد به تنش،تاب و توان نیست که نیست
داد از آن خواب ، به غفلت بِـبرد آدمیان
آدمی کوکه درآن خواب گران نیست که نیست
طائر بی پَـر و بالی است ، بشر در ره علم
گر بـپوید به رهش، بی طیران نیست که نیست
داد از این آدم خاکی که چقدر بی هنر است
پیـرو رسـم و رهِ با هنـران نیست که نیست
آب صافی زِ جهان ، در خور هر با هنـر است
فکر صاف وگِل آن،در حیوان نیست که نیست
یارب از لطف ، حسن را بِـبرش سوی جنان
ورنه قابل زِ عمل، بهر جنان نیست که نیست
٭٭٭
1- خلاص شده - آزاد گشته 2- ظرف غذا و میوه 3- عدل و داد و جوانمردی 4- ناتوانی - بیچارگی 5- پرواز

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | قابی دیدنی از بازیگر زن پُرحاشیه در حرم امام رضا(ع)