در زیرزمینیِ خدا


در زیرزمینیِ خدا

دسته: مسیحیتاز مقدمه کتاب: - دو سال دیگر هم مرا در همین سلول انفرادی محبوس کردند. کتابی برای خواندن نداشتم و کاغذ و قلم نیز در...

از مقدمه کتاب:
دو سال دیگر هم مرا در همین سلول انفرادی محبوس کردند. کتابی برای خواندن نداشتم و کاغذ و قلم نیز در اختیارم نبود تا خود را با نوشتن سرگرم کنم: تنها مونس من، افکارم بودند. و من مرد متفکری نبودم، امّا روحی بودم که به ندرت آرام می گرفت. من خدا را داشتم. امّا آیا حقیقت داشت که عمرم را وقف خدمت به خدا کرده باشم؛ یا این خدمت را به دلیل حرفه ام پذیرفته بودم؟
آیا به خدا معتقد بودم؟ اکنون زمان آزمایش فرا رسیده بود. تنها بودم. برای کاری که انجام می دادم مزدی به من داده نمی شد، از افکار طلایی هم، برای فرو رفتن در رویا خبری نبود. تنها چیزی که از خدا به من رسیده بود رنج بود. امّا آیا باز هم می توانستند عاشق و بی قرار وصال او باشم؟
آرام آرام، آموختم که میوه صلح بر درخت سکوت می روید. کار شناسایی شخصیت خود را آغاز کردم، و مطمئن شدم که وجود و شخصیتم به مسیح تعلّق دارد. آموختم که در آن سیاهچال، افکار و احساساتم به سوی خدا معطوف است، و اینکه قادرم شبها و باز هم شبهای بسیاری را به عبادت و نیایش او بپردازم؛ تمرینی برای روح و عملی برای ستایش. اکنون فهمیدم که آنچه می کردم ایفای نقش نبود. من به راستی به خدا ایمان داشتم!

حق تکثیر: انتشار اینترنتی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه کتاب

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گرگی ناگهان وارد بیمارستان شد/ اما زمانی که پرستاران علت را فهمیدن، نتوانستند جلوی گریه...