پاک شده از تمام عاشقانه هایمان
و چه تلاشی که تلخم میکند از بی ثمری وقتی مرا بیاد نمی آورد دستانت، آن زمان که اشکهایم راه را گم میکرد،تا چشمت زندانی ام میکرد در شبستانی پر چراغ
و اندوه از سره شاخه های خانه ام پر میکشید
اینجا حالا زنی هر روز تورا ورق میزند بارنجی در نگاهش
که در سکوتی عمیق تن به فراموشی اش داده ای
و گاهی نامش رامیپرسی و استکان چای را از دستش میگیری....
و چه تلاشی که تلخم میکند از بی ثمری وقتی مرا بیاد نمی آورد دستانت، آن زمان که اشکهایم راه را گم میکرد،تا چشمت زندانی ام میکرد در شبستانی پر چراغ
و اندوه از سره شاخه های خانه ام پر میکشید
اینجا حالا زنی هر روز تورا ورق میزند بارنجی در نگاهش
که در سکوتی عمیق تن به فراموشی اش داده ای
و گاهی نامش رامیپرسی و استکان چای را از دستش میگیری....