نذر صد تومانی برای شهادت!


نذر صد تومانی برای شهادت!

درب کوچکی بود. حمید گفت: چیه؟ من دوهزاریم افتاد که مهمان آقا شدیم. گفتم: بیا. دستش را گرفتم و بردم. آنجا یک بستنی سنتی خیلی خوشمزه به ما دادند و توفیق خواندن زیارت عاشورا نصیبمان شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - در پی انتشار خاطره «جگر «حمید» سوخت و دم نزد + عکس» یکی دیگر از همرزمان شهید حمید رضایی، خاطره ای را از این شهید نقل کرد:

در این خاطره به روایت سید مرتضی مرتضوی می خوانیم:

بعد کربلای یک و فتح مهران از هر دسته یا گروهان ۲ نفر انتخاب شدند و به همراه جمعی از گردانهای لشگر بعنوان تشویقی به مشهد مقدس فرستاده شدند که من و حمید رضایی با هم بودیم. از مناجات و شوخیهاش که بگذریم خواستم بگویم حمید با صد تومن یعنی هزار ریال شهید شد!

روی سنگ قبر شهید پشت کوهی که واقعاً شهادتش انتخابی بود جمله قشنگی به این مزموم نوشته که شهادت اتفاقی نیست؛ انتخاب است و شهادت حمید هم مستثنی نبود.

نذر صد تومانی برای شهادت! از راست سید مرتضی مرتضوی، روای خاطره / شهید کلانتر / جانباز حمید یکتا

اون روز داشتیم می رفتیم حرم که یک پیرزن را دیدیم. می خواست برود آن سوی خیابان. از ما کمک خواست. دستش را گرفتیم و بردیم. بعد همین که وارد محوطه حیاط و بنای حرم شدیم یکی از خدام گفت: بفرمایید بالا.

درب کوچکی بود. حمید گفت: چیه؟ من دوهزاریم افتاد که مهمان آقا شدیم. گفتم: بیا. دستش را گرفتم و بردم. آنجا یک بستنی سنتی خیلی خوشمزه به ما دادند و توفیق خواندن زیارت عاشورا نصیبمان شد. وقتی آمدیم بیرون، گفتم: این جواب کار خیری بود که برای آن پیرزن کردیم.

با خوشحالی وارد حرم شدیم و پس از خواندن ادعیه و کمی خلوت، حمید واقعاً حالش منقلب شد. به من گفت: سید بیا صد تومن بندازیم توی حرم تا از این قاقی در بیایم… در دسته ما تکیه کلام شده بود که باز هم قاق (آخر شدن) شدیم...

نذر صد تومانی برای شهادت! از راست / سید محمد رضا موسوی / قاسم عباسی / مهدی حق شنو / شهید حمید رضایی / دو سه ماه قبل شهادت حمید / سد دز آموزش غواصی

گفتم: حمید، جون مادرت بی خیال شو. امام رضا شوخی نداره. این همه دعا کردیم عدل همین یکی مستجاب میشه ها! من که نیستم.

کمی شوخی کردیم ولی با جدیت گفت: من صد تومن می ندازم تا از قاقی در بیام.

بعد از اینکه انداخت، امد و به شوخی گفتم: بریم منطقه شهید میشی.

البته شهادتش کمی با تاخیر شد و فکر کنم کربلای ۴ بود که یک نخودی (ترکش ریز) خورد. گفتم: دعات گرفت. ولی بالاخره از قاقی در آمد.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب | دیکته کلاس اول دبستان