چنان صدای تو پر کرده تمام دفتر تنهایی
که بی بهانه به غم برده شکوه شهر اهورایی
به رنگ بیرق شعر شب به وزن رنج نفس گیری
در عمق دفتر سرخ من نشسته زخم تماشایی
به سوز ساز شبآهنگم در آن کشاکش ناکامی
شدم به خلوت تنهایی تو ای به خلوت شبهایی
نمانده نقطه ی دلگرمی به سرنوشت زمین گویی
هنوز در دل تاریکی در انتظار مداوایی؟
و این ترانه که می بندد نگاه خسته ی شاعر را
تو نعره می زنی ای انسان بدون هیچ هم آوایی
که بی بهانه به غم برده شکوه شهر اهورایی
به رنگ بیرق شعر شب به وزن رنج نفس گیری
در عمق دفتر سرخ من نشسته زخم تماشایی
به سوز ساز شبآهنگم در آن کشاکش ناکامی
شدم به خلوت تنهایی تو ای به خلوت شبهایی
نمانده نقطه ی دلگرمی به سرنوشت زمین گویی
هنوز در دل تاریکی در انتظار مداوایی؟
و این ترانه که می بندد نگاه خسته ی شاعر را
تو نعره می زنی ای انسان بدون هیچ هم آوایی