فرهاد


فرهاد

بگو از ویرانه دل چه تمنا داری از جوی سرازیر شده سمت رهت چشم من را تو مقصر دانی که قدم بر نگهش می ذاری تو ندانی که شب از دلهره ها به تو تن می سپرد به خیالش که هم آغوش شود با دریا خواب صبحش بهشاعر:احمد خسرایی

بگو از ویرانه دل
چه تمنا داری

از جوی سرازیر شده سمت رهت
چشم من را تو مقصر دانی
که قدم بر نگهش می ذاری

تو ندانی که شب از دلهره ها
به تو تن می سپرد
به خیالش که هم آغوش شود با دریا
خواب صبحش به تو تعبیر شود

نقش رعد بر رخ تو مست کند
هر نگاهی که به میخانه نرفت
ای دل ویرانه من دست بردار
کوه بر جا ماند و غم
سهم تو و فرهاد شود

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


کلمات پانتومیم | 350 سوژه سخت ،راحت ،خنده دار +150ضرب المثل