در نبردی که سوارش به حریفان نرسد
هرچه نیرو ببری باز به آنان نرسد
این جهان هر چه بخواهی به تو می بخشاید
هر که سختی طلبش بود به آسان نرسد
دلمان مثل کسی هست که از خانه جداست
قسمت این است که گل باز به گلدان نرسد
در رسیدن به تو دائم غلیانم همچون
میزبانی نگران است که مهمان نرسد
یوسف از چاه به نزدیک تو آمد اما
چشم بر راه شدی باز به کنعان نرسد
شهر خالی شده از عشق بیا تا نفسی
گرم گردد به همین جا و به ویران نرسد
هرچه نیرو ببری باز به آنان نرسد
این جهان هر چه بخواهی به تو می بخشاید
هر که سختی طلبش بود به آسان نرسد
دلمان مثل کسی هست که از خانه جداست
قسمت این است که گل باز به گلدان نرسد
در رسیدن به تو دائم غلیانم همچون
میزبانی نگران است که مهمان نرسد
یوسف از چاه به نزدیک تو آمد اما
چشم بر راه شدی باز به کنعان نرسد
شهر خالی شده از عشق بیا تا نفسی
گرم گردد به همین جا و به ویران نرسد