در زیر تابش انوارتان نفس می کشم
و ذرات خاکی ام با گرمی لبخندتان
به پروازند
بگذارید تا نسیم مهرتان ،
قلب سردم را به گرمی دستهایتان برساند
من با شتاب ،
در جاده ای می روم که در ایستگاه انتهائی آن ،
خاموشی شمع امید را هدیه می دهند
با برق نگاهتان ،
طلوع عشق را در کالبدم بدمید ،
تا همانند روزهای آتش و گلوله و خون ،
تشنگی را بیاد حسین ع ، سیراب
و گرسنگی را در سفره ی عدالت ، تقسیم کنیم
شاید سفیر گلوله ای ،
نوید پروازم باشد
و همرازتان تا ملکوت
یاد شهدای دیده ور تانک ۲۲۴ تیپ ۳ زرهی همدان
و ذرات خاکی ام با گرمی لبخندتان
به پروازند
بگذارید تا نسیم مهرتان ،
قلب سردم را به گرمی دستهایتان برساند
من با شتاب ،
در جاده ای می روم که در ایستگاه انتهائی آن ،
خاموشی شمع امید را هدیه می دهند
با برق نگاهتان ،
طلوع عشق را در کالبدم بدمید ،
تا همانند روزهای آتش و گلوله و خون ،
تشنگی را بیاد حسین ع ، سیراب
و گرسنگی را در سفره ی عدالت ، تقسیم کنیم
شاید سفیر گلوله ای ،
نوید پروازم باشد
و همرازتان تا ملکوت
یاد شهدای دیده ور تانک ۲۲۴ تیپ ۳ زرهی همدان