پدیده وطنگریزی یادداشتی از رضا بابایی
شفقنا- رضا بابایی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت، معاونت فرهنگی شهرداری تهران میگوید بر اساس یک پیمایش ملی در سال 1395، در حدود سی درصد از مردم ایران تمایل به زندگی در جایی به جز کشورشان دارند. آمار فرار مغزها و دانشآموختگان نیز بسیاری از دلسوزان کشور را نگران کرده است. خروج هر دانشآموخته یا فعال اقتصادی یا حتی […]
شفقنا- رضا بابایی در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت، معاونت فرهنگی شهرداری تهران میگوید بر اساس یک پیمایش ملی در سال ۱۳۹۵، در حدود سی درصد از مردم ایران تمایل به زندگی در جایی به جز کشورشان دارند. آمار فرار مغزها و دانشآموختگان نیز بسیاری از دلسوزان کشور را نگران کرده است. خروج هر دانشآموخته یا فعال اقتصادی یا حتی شهروند عادی از کشور، پیامدهایی دارد که سنجش آن با ریال و دلار ممکن نیست؛ زیرا بیش از آنکه نشانه وخامت اوضاع اقتصادی باشد، بر وضعیتی خاص در سپهر فرهنگ و اندیشه ایرانی دلالت میکند. حتی اگر این آمارها خطا یا دروغ باشد، آنچه در گفتوگوهای خانوادگی و فامیلی و دوستانه میبینیم، چندان دور از پیام این آمارهای ترسناک نیست.
بدیهی است که مردم ایران در مجموع و در مقایسه با دیگر کشورهای جهان، بدترین نوع زندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را ندارند؛ بهویژه آنکه این پیمایش در سال ۱۳۹۵ انجام شده است؛ یعنی قبل از کاهش شدید ارزش پول ملی و گرانیهای دو سال گذشته. پس بهراستی چرا این مقدار از هموطنان ما رنج غربت را بر زندگی در کشور خود ترجیح میدهند؟ چه تصویری از حال و آینده در ذهن آنان شکل گرفته و چه مطلوبی، چشمشان را به بیرون از مرزها دوانده است؟ آیا موقعیت عینی، این وضعیتی ذهنی را رقم زده است؟ آنچه ماجرا را پیچیدهتر میکند، این است که در میان متمایلان به خروج از کشور، گاهی کسانی را میبینیم که جزء بخشهای مرفه جامعه به شمار میآیند و چندان دغدغه مالی و شغلی ندارند. حتی گاهی میشنویم فلان سلبریتی یا بهمان چهره ورزشی یا هنری، همسر خود را برای زایمان به کشوری دیگر فرستاده است تا فرزندش از مزایای شهروندی آن کشور برخوردار شود.
پیامدهای اقتصادی و فرهنگی میل عمومی به زندگی در خارج از کشور، آنچنان ویرانگر و کشورسوز است که اشاره به اندکی از آنها نیز در چندین مقاله نمیگنجد. مثلا میل به زندگی در خارج از کشور، یکی از مهمترین علل و انگیزههای اختلاس است. ما گمان میکنیم که فلان مدیر، چون اختلاس کرده است، از کشور گریخته است؛ اما گاهی عکس آن صادق است؛ یعنی چون میخواست از کشور بگریزد و در جایی دیگر زندگی کند، فرصت اختلاس را هم مغتنم شمرده است. کسی که میخواهد در کشور خود بماند، کمتر انگیزه بزهکاری در حوزه اقتصاد عمومی دارد تا کسی که پیشتر تصمیم گرفته است که ترک وطن کند. بنابراین میتوان گفت تمایل به زندگی در جایی دیگر، دلایل پیچیده جامعهشناختی و روانشناختی و فرهنگی نیز دارد.
ما به اندازه کافی از ضرورت وطندوستی و میهنپرستی و حمایت از سرمایههای ملی سخن گفتهایم. وقت آن رسیده است که اندکی نیز در پدیده وطنگریزی تأمل کنیم و بیندیشیم که چه زمینههای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی به این معضل باورنکردنی دامن میزند. ما سخت نیازمندِ مباحت دامنهدار و واقعیتگرایانه درباره ریشهها و مکانیسم وضعیتهای بحرانساز هستیم. اما نخست باید بدانیم که بحث از ریشهها الزاما نباید ناظر به امکانات مادی و اقتصادی باشد. اکنون نقد شرایط اقتصادی و سیاسی کشور در بخش اعظمی از حوزه عمومی در جریان است اما یادآوری این نکته نیز ضروری است که ما باید در جهان ذهنی خویشتن بیشتر تأمل کنیم و از خود بپرسیم که آیا پیشتر نیز مردم ما با زادگاه خود اینچنین بر سر بیمهری بودند یا با پدیدهای جدید روبهرو شدهایم؟
تبعید از نظام سیاسی و گستره جغرافیایی برای یونانیان باستان از شدیدترین مجازاتها بود؛ زیرا فرد تبعیدی احساس گیاهی را داشت که او را از ریشه کندهاند. تبعید، بازستانی همه هویت فردی و جمعی شخص محسوب میشد. اما تبعید از مرزهای جغرافیایی برای بخشی از ایرانیان، وطنگزینی در گستره جهانی است. آیا جهانوطنی ما به معنای گسترش ریشههایمان در خاک جهان است یا بیماری بیریشگی، ما را به این نقطه رسانده است؟ صف شلوغ سفارتخانهها، دندان تیزکردن دلالان مسکن ترکیه برای مهاجران پولدار ایرانی و بازارگرمی وکلای مهاجرت، این روزها سهمگینترین پیامهایی است که مسئولان کشوری باید بشنوند و برای آن چارهای بیندیشند. وطنگریزی درد است و مانند هر درد دیگری خبر از اختلالی در پیکر جامعه میدهد. درد را نباید انکار کرد؛ دردی چنین را با داروهای دمدستی نمیتوان درمان کرد. درد نشانه است؛ نشانه وضعیتی غیر طبیعی در بدن.