دیر زمانیست
کافتاب
زیر آن بید پریشان بلند
بر چمنزار کبود
نقشی از شکل حوالی دارد
حسرت بوی اقاقی دارد
زیر آن سایه آشفته بید
منم و رود زمان
و کنارم تاریست
مردم شهر به کنار
پشت این بید گره خورده به زار
دل من زخمه زند بر تن تار
چه هوایی دارد
نغمه سیم ششم
در تنش با تن هر مضرابی
چه وفایی دارد
ناگه آن سیم برید
و کلاغی تاریک
پی هر قار زند قار دگر
رهگذرها همه هم آوازند
و در این همهمه آواها
رمقی تار ندارد دیگر
و تنش بس سردست
در حضور خورشید
روزها می گذرند از پس روز
اما
زیر آن بید پریشان ملنگ
سایه ای نیست
که نیست
کافتاب
زیر آن بید پریشان بلند
بر چمنزار کبود
نقشی از شکل حوالی دارد
حسرت بوی اقاقی دارد
زیر آن سایه آشفته بید
منم و رود زمان
و کنارم تاریست
مردم شهر به کنار
پشت این بید گره خورده به زار
دل من زخمه زند بر تن تار
چه هوایی دارد
نغمه سیم ششم
در تنش با تن هر مضرابی
چه وفایی دارد
ناگه آن سیم برید
و کلاغی تاریک
پی هر قار زند قار دگر
رهگذرها همه هم آوازند
و در این همهمه آواها
رمقی تار ندارد دیگر
و تنش بس سردست
در حضور خورشید
روزها می گذرند از پس روز
اما
زیر آن بید پریشان ملنگ
سایه ای نیست
که نیست