زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان


زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

قزوین- ضعف اقتصادی، برخی خانواده ها را با چالش های جدی روبرو کرده و در این شرایط اظهار همدردی و کمک افراد توانمند می تواند گره ای از مشکلات کور محرومان باز کند.

خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها، رقیه بابایی: لوازم زندگی‌شان زیاد نیست، دو تخته فرش، یک دستگاه یخچال معمولی که همیشه خالی است، یک تلویزیون قدیمی که حالا دیگر مدت‌هاست روشن نمی‌شود، یک اجاق گاز که از حال و روزش پیداست چیز زیادی برای پختن گیرش نمی‌آید، چند پتو و رختخوابی که ظاهر مناسبی ندارد، چند ظرف شیشه‌ای و یک آینه کدر که در طاقچه‌های رنگ و رو رفته خانه چیده شده. همین.

حیات کوچک خانه، حمام و دستشویی بین این خانواده و مستأجر طبقه بالایی مشترک است. خانه دو اتاق سه در چهار اجاره‌ای است با آشپزخانه کوچکی که بیرون اتاق‌ها قرار دارد و یک پرده توری نازک آن را از فضای مشترک راهروی باریکی که محل تردد همسایه بالایی نیز هست جدا می‌کند اما آشپزخانه که با دهانی باز یک سینک ظرفشویی کهنه، یک سبد دو طبقه خالی، یک سطل زباله، چند ظرف سالم و لب پریده را در آغوش کشیده است.

در این خانه فرسوده خانواده‌ای زندگی می‌کند که آه می‌کشند و حسرت می‌خورند و به انتظار می‌نشینند تا شاید روزی کسی از راه برسد، کسی که چراغ‌های این خانه، چراغ‌های این محله، این شهر، این زندگی را روشن کند. شاید امروز، شاید هم فردا کسی از راه برسد.

زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

اینجا خانه سعید است. در تودرتوهای محله هادی‌آباد، فرزند ناتنی قزوین. هادی آبادی که دردهای زیادی در پیدا و پنهانش جا خوش کرده و هنوز طبیب حاذقی برای مداوای این دردهای کهنه‌ای که هر روز و همیشه مداوم سر باز می‌کنند، پیدا نشده. چندان بیراه نیست اگر بگوییم هادی‌آباد غده چرکینی است بر پیشانی این شهر، غده‌ای که هنوز سرباز نکرده، غده‌ای که می‌توانست سالم باشد اما چون دور از چشم‌ها و توجه‌هاست بنابراین بیماری‌اش نباید مداوا شود. حالا جان این غده بیمار که جمعیت انبوهی را نیز در خود جای داده آکنده از فقر، اعتیاد، بزه، نزاع خیابانی، زنان در معرض خطر، خانه‌های کلنگی کوچک مقیاس که هر لحظه ممکن است بر سر ساکنان خود فرو بریزند. ولی امان از روزی که این غده عفونی سرباز کند و جاری شود...

دیگر خسته شده‌ام

«بعد از گرفتن دیپلم از خدمت سربازی معاف شدم اما هنوز نتوانسته‌ام شغلی پیدا کنم. برخی روزها در ازای روزی ۲۰ هزار تومان ضایعات جمع می‌کنم اما این مبلغ کفاف امورمان را نمی‌دهد. به خاطر خرجی خانه سیصد هزار تومان به مغازه سرکوچه بدهکارم، هر بار با کلی خجالت و گاهی هم یواشکی از مقابل مغازه عبور می‌کنم. روزی چند مرتبه طلبکارها جلوی در خانه می‌آیند، دیگر خسته شده‌ام.»

اینها بخشی از صحبت‌های سعید است. پسری که هنوز ۲۳ سالش تمام نشده با این حال از دو سال قبل که پدرش را در تصادف مرگبار از دست داد، سرپرستی مادر بیمار و خواهر معلولش را عهده‌دار شده است.

وقتی که هم‌سن و سال‌های سعید در کلاس‌های دانشگاه درس می‌خواندند یا در باشگاه ورزشی مشغول ورزش و تمرین بودند و زندگی عادی‌شان را می‌گذراندند سعید درست از فردای آن روزی که پدرش را از دست داد وقتی هنوز رخت عزا به تن داشت، شد مرد خانه. مردی جوان، بی‌تجربه و با دست‌های خالی آن هم در خانه‌ای که حتی آجرهایش هم درد می کشند.

زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

سایه سر، بیکار و مقروض

خانواده سعید پیشتر در یکی از روستاهای منطقه طارم سفلی زندگی می‌کردند تا اینکه پدر خانواده با دریافت وام بانکی یک وانت می‌خرد و به هوای کار کردن در شهر، خانواده‌اش را به قزوین منتقل می‌کند. چیزی طول نمی‌کشد که پدر تصادف می‌کند و هم خودش و هم خودرویی که هنوز اقساطش تمام نشده از بین می‌روند. یکی از اقوام هزینه کفن و دفن و مراسم را به عهده می‌گیرد و حالا سعید به جز اقساط خودروی پدر، حدود ۲۵ میلیون تومان بابت برگزاری مراسم عزاداری پدرش بدهی دارد.

زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

سعید می‌گوید: مادرم سنگ کلیه دارد، یک میلیون و هفتصد هزار تومان نیاز داریم تا بستری و جراحی شود اما چون نمی‌توانم این پول را تهیه کنم مادرم هر روز درد می‌کشد. مادر فعلاً قرص‌های مسکن و داروهای عادی که از داروخانه برایش می‌خرم را می‌خورد تا با دردهایش مدارا کند. در روستا ملک یا زمینی برای کشاورزی نداریم، کسی را نداریم تا از ما حمایت کند. دایی‌هایم اعتیاد دارند و خودشان هم وضعیت مطلوبی ندارند.

آرزوهای مادر و خواهرم را برآورده می‌کنم اگر...

سعید ادامه می‌دهد: خواهر ۱۵ ساله‌ام مهدیه، معلولیت جسمی، ذهنی و شنوایی دارد و بسیار ضعیف‌تر از یک دختر در این سن و سال است. او باید به طور مداوم کاردرمانی و گاهی فیزیوتراپی شود اما دریغ از حتی چند جلسه مختصر. ما توانایی تأمین این هزینه‌ها را نداریم. مستمری بهزیستی هم صرف خرید داروهای مادرم می‌شود. مهدیه در خانه تنهاست. ما جایی را برای رفتن نداریم، او هیچ دوست و سرگرمی ندارد، ما حتی یک تلویزیون هم نداریم تا حوصله مهدیه با تماشایش سر نرود و این مرا شرمنده می‌کند. مهدیه آرزو دارد النگو و عروسک‌های زیادی داشته باشد، اگر یک شغل خوب پیدا کنم همه آرزوهای مادر و خواهرم را برآورده می‌کنم.

داستان خانواده‌های محرومی که از کمترین امکانات زندگی برخوردارند می‌تواند داستان خانواده‌های متعددی باشد که برای گذران زندگی نیازمند کمک دیگران هستند، امید که کمک به دیگران را فراموش نکنیم و شادی‌ها و داشته‌های خود را با دیگران تقسیم کنیم تا انسانیت معنای دیگری پیدا کند.


خبرگزاری مهر - گروه استان‌ها، رقیه بابایی: لوازم زندگی‌شان زیاد نیست، دو تخته فرش، یک دستگاه یخچال معمولی که همیشه خالی است، یک تلویزیون قدیمی که حالا دیگر مدت‌هاست روشن نمی‌شود، یک اجاق گاز که از حال و روزش پیداست چیز زیادی برای پختن گیرش نمی‌آید، چند پتو و رختخوابی که ظاهر مناسبی ندارد، چند ظرف شیشه‌ای و یک آینه کدر که در طاقچه‌های رنگ و رو رفته خانه چیده شده. همین.

حیات کوچک خانه، حمام و دستشویی بین این خانواده و مستأجر طبقه بالایی مشترک است. خانه دو اتاق سه در چهار اجاره‌ای است با آشپزخانه کوچکی که بیرون اتاق‌ها قرار دارد و یک پرده توری نازک آن را از فضای مشترک راهروی باریکی که محل تردد همسایه بالایی نیز هست جدا می‌کند اما آشپزخانه که با دهانی باز یک سینک ظرفشویی کهنه، یک سبد دو طبقه خالی، یک سطل زباله، چند ظرف سالم و لب پریده را در آغوش کشیده است.

در این خانه فرسوده خانواده‌ای زندگی می‌کند که آه می‌کشند و حسرت می‌خورند و به انتظار می‌نشینند تا شاید روزی کسی از راه برسد، کسی که چراغ‌های این خانه، چراغ‌های این محله، این شهر، این زندگی را روشن کند. شاید امروز، شاید هم فردا کسی از راه برسد.

زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

اینجا خانه سعید است. در تودرتوهای محله هادی‌آباد، فرزند ناتنی قزوین. هادی آبادی که دردهای زیادی در پیدا و پنهانش جا خوش کرده و هنوز طبیب حاذقی برای مداوای این دردهای کهنه‌ای که هر روز و همیشه مداوم سر باز می‌کنند، پیدا نشده. چندان بیراه نیست اگر بگوییم هادی‌آباد غده چرکینی است بر پیشانی این شهر، غده‌ای که هنوز سرباز نکرده، غده‌ای که می‌توانست سالم باشد اما چون دور از چشم‌ها و توجه‌هاست بنابراین بیماری‌اش نباید مداوا شود. حالا جان این غده بیمار که جمعیت انبوهی را نیز در خود جای داده آکنده از فقر، اعتیاد، بزه، نزاع خیابانی، زنان در معرض خطر، خانه‌های کلنگی کوچک مقیاس که هر لحظه ممکن است بر سر ساکنان خود فرو بریزند. ولی امان از روزی که این غده عفونی سرباز کند و جاری شود...

دیگر خسته شده‌ام

«بعد از گرفتن دیپلم از خدمت سربازی معاف شدم اما هنوز نتوانسته‌ام شغلی پیدا کنم. برخی روزها در ازای روزی ۲۰ هزار تومان ضایعات جمع می‌کنم اما این مبلغ کفاف امورمان را نمی‌دهد. به خاطر خرجی خانه سیصد هزار تومان به مغازه سرکوچه بدهکارم، هر بار با کلی خجالت و گاهی هم یواشکی از مقابل مغازه عبور می‌کنم. روزی چند مرتبه طلبکارها جلوی در خانه می‌آیند، دیگر خسته شده‌ام.»

اینها بخشی از صحبت‌های سعید است. پسری که هنوز ۲۳ سالش تمام نشده با این حال از دو سال قبل که پدرش را در تصادف مرگبار از دست داد، سرپرستی مادر بیمار و خواهر معلولش را عهده‌دار شده است.

وقتی که هم‌سن و سال‌های سعید در کلاس‌های دانشگاه درس می‌خواندند یا در باشگاه ورزشی مشغول ورزش و تمرین بودند و زندگی عادی‌شان را می‌گذراندند سعید درست از فردای آن روزی که پدرش را از دست داد وقتی هنوز رخت عزا به تن داشت، شد مرد خانه. مردی جوان، بی‌تجربه و با دست‌های خالی آن هم در خانه‌ای که حتی آجرهایش هم درد می کشند.

زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

سایه سر، بیکار و مقروض

خانواده سعید پیشتر در یکی از روستاهای منطقه طارم سفلی زندگی می‌کردند تا اینکه پدر خانواده با دریافت وام بانکی یک وانت می‌خرد و به هوای کار کردن در شهر، خانواده‌اش را به قزوین منتقل می‌کند. چیزی طول نمی‌کشد که پدر تصادف می‌کند و هم خودش و هم خودرویی که هنوز اقساطش تمام نشده از بین می‌روند. یکی از اقوام هزینه کفن و دفن و مراسم را به عهده می‌گیرد و حالا سعید به جز اقساط خودروی پدر، حدود ۲۵ میلیون تومان بابت برگزاری مراسم عزاداری پدرش بدهی دارد.

زندگی در سایه فقر/ نیازمندان چشم انتظار توجه متولیان

سعید می‌گوید: مادرم سنگ کلیه دارد، یک میلیون و هفتصد هزار تومان نیاز داریم تا بستری و جراحی شود اما چون نمی‌توانم این پول را تهیه کنم مادرم هر روز درد می‌کشد. مادر فعلاً قرص‌های مسکن و داروهای عادی که از داروخانه برایش می‌خرم را می‌خورد تا با دردهایش مدارا کند. در روستا ملک یا زمینی برای کشاورزی نداریم، کسی را نداریم تا از ما حمایت کند. دایی‌هایم اعتیاد دارند و خودشان هم وضعیت مطلوبی ندارند.

آرزوهای مادر و خواهرم را برآورده می‌کنم اگر...

سعید ادامه می‌دهد: خواهر ۱۵ ساله‌ام مهدیه، معلولیت جسمی، ذهنی و شنوایی دارد و بسیار ضعیف‌تر از یک دختر در این سن و سال است. او باید به طور مداوم کاردرمانی و گاهی فیزیوتراپی شود اما دریغ از حتی چند جلسه مختصر. ما توانایی تأمین این هزینه‌ها را نداریم. مستمری بهزیستی هم صرف خرید داروهای مادرم می‌شود. مهدیه در خانه تنهاست. ما جایی را برای رفتن نداریم، او هیچ دوست و سرگرمی ندارد، ما حتی یک تلویزیون هم نداریم تا حوصله مهدیه با تماشایش سر نرود و این مرا شرمنده می‌کند. مهدیه آرزو دارد النگو و عروسک‌های زیادی داشته باشد، اگر یک شغل خوب پیدا کنم همه آرزوهای مادر و خواهرم را برآورده می‌کنم.

داستان خانواده‌های محرومی که از کمترین امکانات زندگی برخوردارند می‌تواند داستان خانواده‌های متعددی باشد که برای گذران زندگی نیازمند کمک دیگران هستند، امید که کمک به دیگران را فراموش نکنیم و شادی‌ها و داشته‌های خود را با دیگران تقسیم کنیم تا انسانیت معنای دیگری پیدا کند.

کد خبر 4635623

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه قزوین

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید