شد دیده ام پر آب و دل عاشقم شکست
آهسته تر برو که دلم می رود ز دست
کم کم غروب می کنی و با غروب تو
بی تو چه سازد این دل مست و هوی پرست؟
ای ماه آسمانیِ مأنوس با زمین
ای با شمیم و عطر خوش عاشقی قرین
شبهای قدر تو همه نور است و رحمت است
ای لحظه های خوب و خوشِ عشق آفرین
وقت غروب ، سفره ی مهر تو باز بود
دست نیاز سوی خدایم دراز بود
دل می نشست همچو کبوتر به بام عشق
هنگام عشق ورزی و راز و نیاز بود
مردان راه از تو کرامات دیده اند
دل را به یار داده و مهرش خریده اند
در بوستان سبز مناجات حق ، مقیم
وز خاک تا به اوج ثریا پریده اند
بیتاب و بی قرار نشینم در انتظار
شاید مرا مجال دهد باز روزگار
ای ماه مهربان خدا ای شکوه عشق
بار دگر ببینمت از لطف کردگار
*************************
ای بحر بیکرانه ی رأفت مرا ببخش
ای مهرِ مهربان عطوفت مرا ببخش
این ماهِ رحمت است ، خدایا ز لطف خویش
در انتهای ماه ضیافت مرا ببخش