«پیاده»
نویسنده: بلقیس سلیمانی
ناشر: چشمه؛ چاپ اول: زمستان 1397
218 صفحه، 28000 تومان
****
«پیاده» با ۱۷ فصل و با محوریت یک زن به عنوان پرسوناژ اصلی، روایت زنده ماندن این زن است که ناخواسته با زندگی متفاوتی روبرو میشود. زندگیای که در آن وظایف جدیدی بر عهده میگیرد و با حقوق متفاوتی آشنا میشود. احساسات ناشناختهای را تجربه و مناسبات اجتماعی تازهای را پیدا میکند. جغرافیای ندیدهای را کشف و زنده ماندن به شیوهای متفاوت را احیا میکند. باورهایش دچار چالش میشوند و اعتقاداتش دستخوش تغییر. پیاده، داستان انیس است از گوران تا تهران. زنی رهاشده در پایتخت پر از تلاطم و آشوب دههی 60.
رمان با قصهای محوری از زندگی انیس، خرده روایتهای فرعی زیادی را نیز در بر دارد. حاشیههایی که کارکردهای غیر داستانی بسیاری را باز می نمایانند: از شرایط سیاسی و محیط سیاستزدهی جامعه در سالهای انقلاب و اوایل جنگ گرفته تا شرایط اقتصادی اقشار مختلف جامعه و دغدغههای معیشتی قشر کمبضاعت. از فرهنگهای بومی و اعتقادات و باورهای مردم منطقهای دور از تهران و مقایسهی آنها با آنچه در اذهان پایتختنشینها میگذرد تا مواجهه و ارتباط طبقات مختلف اجتماعی در قالبهای مختلف، در درون این خرده روایتهای حاشیهای بازسازی میشوند. بلقیس سلیمانی، خود دربارهی این اثر میگوید: «با اینکه اتفاقات رمان در دههی 60 رخ میدهد؛ اما اثر سیاسی نیست و تنها یک لایهی نازکی از اثر درگیر سیاست است و بیشتر داستان به سختیهایی اشاره دارد که بر این زن میگذرد. زن رمان «پیاده»، شبیه زنهای امروز نیست و زنی است که از چاه سیاست، به چاه تهران افتاده است و نمیتواند خودش را نجات دهد.» (به نقل از گفتگوی نویسنده با ایبنا/ 30 بهمن 1397)
پیاده، از سویی شرح پرتفصیل زندگی زنی است که دنیای زنانهی درونش در برابر جامعهی مردسالار بیرون مجال عرصه نمییابد و هرگاه که بخواهد رخ بنمایاند، دلایل اجتماعی و اقتصادی بیرونی سرکوبش میکنند. زنی که به ندرت حق انتخاب دارد و حتی در صورت داشتن این حق نیز با انتخابهای بسیار محدودی روبرو است. در بیشتر مواقع مفعول و قربانی تصمیماتی است که دیگران و به خصوص مردها برایش میگیرند اما همچنان آرزویش داشتن مردی است در کنار خود. حتی اگر آن مرد، شوهری باشد که با کولهباری از توهین و تحقیر رهایش کند. یا فرزند مذکری که حتی از پس برآوردن سادهترین و ابتداییترین نیازهای زیستیاش، خوراک و پوشاک، نیز برنمیآید. یا برادری تربیتناشده که بیدلیل از سوی همه دوست داشته میشود و بیعلتی موجه، از جانب خانواده و جامعه محقّ و برتر خوانده میشود. کتاب با راوی دانای کل میکوشد تا ترسهای پنهان و آشکار زنی را در مواجهه با یک پدیدهی اجتماعی مذموم بیان کند؛ آنچه که در جامعهی سنتی «حرف مردم» خوانده میشود:
«همان لرز خوشایند این چند روزه را توی قفسهی سینهاش حس میکند. میترسد و نمیترسد، خوشحال هست و خوشحال نیست، امید دارد و ناامید است. چه میشود؟ چه پیش میآید؟ گورانیها چه میگویند؟ سرش را میبُرند. غلام عباس و برادرهای کرامت سرش را میبُرند. مادرش و خواهرهایش دستش را میگیرند و برای بار دوم از گوران فراریاش میدهند. بزرگیت رو شکر، خدا. این دیگه چه جور امتحانیه؟»
پیاده، از سویی دیگر داستان مواجههی انیس است با جفرافیا؛ جغرافیایی که فرهنگ میآفریند. رویارویی با تهران؛ تهران ضد و نقیضی که دو رویه دارد؛ رویهای خشن، ناامن، آشفته و ناشناخته که میتوان در آن گم شد، سرگردان و ناامید شد و از آن ترسید. همان رویهای که در آفرینش آن مردان نقش پررنگتری دارند. و در مقابل رویهای پرتلاش، پرامید و حمایتگر. رویهای که میشود به آن پناه برد، در آن درد دل کرد، دوست و آشنا خلق کرد و راه چاره و کمک جست. همان که بیشتر زنانه است و زنان آن را خلق میکنند و ادارهی آن را در انحصار دارند. جغرافیای دوگانهی اثر در لایهای دیگر به روبرو شدن با گوران میپردازد. گورانی که مردم و تاثیر حرفها و نظراتشان حتی میتواند مسیر زندگی آدمها را تغییر دهد و اتفاقات سراسر تازهای رقم بزند.
راوی گاه نقبی میزند به دنیای درون انیس که به اندازهی دنیای بیرونش آشفته است. این نقب در بیشتر مواقع به صورت گفتگوی درونی انیس با خودش ظاهر میشود اما گاهی نیز این خوابها هستند که راهی به درون ذهن ترسخورده و پریشان انیس دارند. خوابهای انیس نیز کابوسهایی پر از هیاهو و سوال و ابهاماند و اغلب ماهیتی الهامگونه دارند. خوابهایی که گاه خودش معنایی برایشان متصور نیست اما مخاطب از طریق آنها به نوعی از پیشآگاهی دست مییابد از آنچه که قرار است روی دهد:
«میخوابد و خواب میبیند اسفندیار نشسته است روی فرش گل سرخ مهمانخانهی پدری و دارد حلوا میخورد. کل زنهای فامیل هم نشستهاند دورتا دور اتاق و شیون میکنند. انیس هم هست که انگار سن و سالی ندارد و کی مرده است؟ چرا اسفندیار دارد با خیال راحت توی مجلس زنانه حلوا میخورد؟ آیا این مجلس پرسهی پدر است؟ نیست. این اسفندیاری که انیس میبیند سن و سالی دارد. انیس چشم میگرداند میان زنها. مادرش نیست. نکند مادر مرده باشد؟»